عطار:کجائی تو که دربود و جودی تمامت را در اینجا بود بودی
❈۱❈
کجائی تو که دربود و جودی
تمامت را در اینجا بود بودی
حقیقت من رآنی گفتهٔ تو
مرا این جوهر کل سفتهٔ تو
❈۲❈
تو جانی از همه اینجا مبرا
حقیقت درنهان و جمله پیدا
خدائی در حقیقت تا بدانند
همه اهل شریعت تا بدانند
❈۳❈
تو درجان من اینجا کدخدائی
حقیقت مر خدائی مینمائی
توی اینجا اناالحق گوی جانا
نمودستی بمن راز نهان را
❈۴❈
توی الله لیکن کس نداند
بجز منصور اینجا کس نداند
توی الله در دیدار منصور
که اورا کردهٔ درخویش مشهور
❈۵❈
توی الله ای ذات همه تو
حقیقت عین ذرات همه تو
نخواهم گفت بیش از این چگویم
توی با من کنون دیگر چه جویم
❈۶❈
حقیقت شیخ احمد مینگر نور
کنون اندر درون جان منصور
حقیقت مدح گو تا زنده گردی
چو خورشید یقین تابنده گردی
❈۷❈
چنینش مدح گو تا ره بری تو
که در دیدار کل پیغمبری تو
چنانش مدح کردی در دو عالم
که تا بنمایمت دیدار مردم
❈۸❈
چنینش مدح گو تا رخ نماید
ترامانند من پاسخ نماید
چنینش مدح گو تا شاه عشاق
ترا اینجا کند دلخواه عشاق
❈۹❈
چنینش مدح گو گر سالکی تو
که بنماید ترا صدهالکی تو
چنینش مدح گو چون من درین دار
که گرداند ترا از خود خبردار
❈۱۰❈
چنینش مدح گو تا با او اینجا
ترا در جان درینجا گاه پیدا
اباتست این زمان ای شیخ احمد
ترا بنمود منصور و مؤید
❈۱۱❈
اباتست این زمان در کوی عالم
رسانیده ترا در سوی عالم
اباتست این زمان گر تو به بینی
ورا مانند من صاحب یقینی
❈۱۲❈
اباتست این زمان گر یار خواهی
نظر کن رویش ار دلدار خواهی
بجز رویش مبین در عالم خاک
که تا باشی تو در هر دو جهان پاک
❈۱۳❈
بجز رویش مبین اینجا تو در تن
که گرداند ترا چون ماه روشن
بجز رویش مبین اینجا تو درجان
که دیدارت کند اینجای اعیان
❈۱۴❈
بجز رویش مبین اینجای در دید
که بنماید عیانت سرّ توحید
بجز رویش مبین اینجا ز ذرات
که گرداند ترا در جملگی ذات
❈۱۵❈
بجز رویش مبین تا در عیانت
نماید بیشکی جان و جهانت
بجز رویش مبین گر کاردانی
تو میباید که او را یار دانی
❈۱۶❈
تو او را بازدان چون یار کل اوست
حقیقت در همه دیدار کل اوست
تو او را باز بین اینجا حقیقت
مرو بیرون تو از سرّ شریعت
❈۱۷❈
ترا یکسان کند در وصل اینجا
نماید دید خود در اصل اینجا
ز دیدش برخور اینجا همچو مردان
رخ از آثار شرع او مگردان
❈۱۸❈
ز دیدش هر که در اینجا یقین شد
چو منصور اندر اینجا پیش بین شد
از آن من پیش بین واصلانم
که جز او در اناالحق میندانم
❈۱۹❈
از آن من در یقین دیدار دارم
که چون او مونس و غمخوار دارم
مرا با شرع او اینجاست اسرار
ز شرع او مرا کردست بردار
❈۲۰❈
مرا با شرع او جان در میانست
ابا دیدش چه جای دید جانست
مرا با شرع او بسیار راز است
که شرع او مرا کل کارساز است
❈۲۱❈
حقیقت شیخ من بسیار گفتم
تو یاری من همه با یار گفتم
حقیقت چون تو یاری پس چه جویم
تو درجان منی پس باز گویم
❈۲۲❈
یقین بشناس احمد در شریعت
که آخر بازدانی از حقیقت
یقین بشناس احمد را ز تقوی
که احمد آمده دیدار مولا
❈۲۳❈
بجز او نیست اینجا تا بدانی
ورا میزیبد این صاحبقرانی
بجز او نیست اندر هر دو عالم
که دمدم میدمد از جان ودل من
❈۲۴❈
وصال او خدا میدان تو ای شیخ
که جز حق نیست اندر جسم و جان شیخ
ز هر سری که میگوئی ازو گوی
درون جزء و کل دیدار او جوی
❈۲۵❈
هر آن سالک که اینجا او عیان دید
ازو دید ار ذات جان جان دید
هر آن سالک که خاک درگهش شد
به آخر ار نمودی آگهش شد
❈۲۶❈
هر آن سالک که بیند جمله احمد
شود در عشق منصور و مؤید
در او زن اگر مرد رهی تو
اگر از دیدش اینجا آگهی تو
❈۲۷❈
محمد حق شناس ای سالک اینجا
که تا بینی مر او را هالک اینجا
چو منصور است دیدار محمد
ز عشقش رفته بردار محمد
❈۲۸❈
تو گر شیخا دم بسیار گوئی
در این منزل تو دید یارجوئی
بجز احمد در کس را مزن باز
ز احمد گرد اینجاگه سرافراز
❈۲۹❈
سرافرازت کند گر در ره او
چو من باشی حقیقت آگه او
ازو آگاه شو گر یار خواهی
ورا میبین اگر دیدار خواهی
❈۳۰❈
همه دیدار پاک مصطفایست
از آن عالم پر از نور و ضیایست
دو عالم پر ز نور اوست امروز
مرا در جان و دل او هست امروز
❈۳۱❈
درون دل چو خورشید منیر است
مرا در پایداری دستگیر است
درون دل نموده عین دیدار
مرا آورده اینجاگه بگفتار
❈۳۲❈
ویم گفتار در عین زبانست
ویم اسرار در شرح و بیانست
زنم بیخود درینجاگه اناالحق
ازو گفتم بر تو سر مطلق
❈۳۳❈
حقیقت مصطفی دانم خدا را
درون خویش بیچون و چرا را
دلم در واصلی بهره ازو یافت
ز دیدش هرچه دیداینجا نکو یافت
❈۳۴❈
دلم در واصلی او نهان شد
در او گم گشت و آنجاجان جان شد
دلم در واصلی یکتای اویست
از آن در جزء و کلی جای اویست
❈۳۵❈
همه جائیست اینجا حاضر ماه
ز سرّ جملگی او هست آگاه
درون جمله اشیا نگر تو
حقیقت نور او بین سر بسر تو
❈۳۶❈
سراسر نور اودارد جهان بین
درون جان و دل بگشا جهان بین
بچشم دل ببین نی چشم صورت
که نور اوست جان اندر حضورت
❈۳۷❈
بچشم دل ببین دیدارش اینجا
حقیقت جملگی اسرارش اینجا
بچشم دل نظر کن ذات پاکش
عیان گشته در این اسرار خاکش
❈۳۸❈
بچشم دل ببین و کن نظر باز
که بنموده ترا انجام و آغاز
خبر کردت ندانستی تو او را
از آن افتادهٔ در گفت و گو را
❈۳۹❈
تمامت واصلان در وصل اینجا
محمد یافتندش اصل اینجا
وصال مصطفی اینجا بدیدند
از آن پنهانیش پیدا بدیدند
❈۴۰❈
وصال احمد ایشان را خبر کرد
شدند اندر ره شرعش همه فرد
اگر مرد رهی با درد اوباش
در اینجا از دل و جان مرد اوباش
❈۴۱❈
اگر با درد او آئی دوائی
در آنجا دم زنی اندر خدایی
ترا تا درد او نبود حقیقت
نه بسیاری درو راه شریعت
❈۴۲❈
کجا این سر میسر گردد ای یار
کاناالحق گوی از عین الیقین یار
ترا آن لحظه آن آید میسر
که آیی از نمود خویش بر در
❈۴۳❈
فنائی در بقائی باز بینی
یقین انجام با آغاز بینی
از اول پاکی راهست تقوی
ز بعد دید تقوی عین مولا
❈۴۴❈
درین ره پاکبازان پاکبازند
برو جان را درین ره پاک بازند
درین ره پاکبازان گوی بردند
که از بود وجود خود بمردند
❈۴۵❈
درین ره پاکبازان راه دیدند
حقیقت خویشتن بردار دیدند
درین ره پاکبازان محرمانند
که جز جانان ز عالم میندانند
❈۴۶❈
درین ره پاکبازان ذات گشتند
بری از جمله ذرات گشتند
درین ره پاکبازان دید دیدند
که در پاکی سوی منزل رسیدند
❈۴۷❈
درین ره پاکبازی کرد منصور
چنین کاری نه بازی کرد منصور
درین ره پاکبازی کرد و جانداد
ز جانان داد تا درد ار جان داد
❈۴۸❈
درین ره پاکبازی زاد راهست
پس آنگه در میان دیدار شاهست
درین ره پاکبازی کن که رستی
درون پردهٔ جانان نشستی
❈۴۹❈
درین ره پاکبازی کن که ذاتی
گمان کم کن که در عین حیاتی
چو کردی پاکبازی در بر شاه
کند ز اسرار کل آن جات آگاه
❈۵۰❈
براه پاکبازان زن قدم تو
که ناگه خود به بینی درحرم تو
براه پاکبازارن رو که توفیق
ترا باشد وز آن بینی تو توفیق
❈۵۱❈
اگر تو پاکباز آئی درین راه
چو ما بیشک رسی نزدیک آن شاه
اگر در پاکبازی سر ببازی
مثال انبیا سر برفرازی
❈۵۲❈
از آن در پاکبازی سرفرازم
که از کون و مکان من بینیازم
دم پاکان زدم در آشنائی
در اینجا یافتم دید خدائی
❈۵۳❈
دم پاکان زدم تا کل شدم من
حقیقت در حقیقت کل بدم من
از آنم کل که اندر پاکبازی
برفتم بر سر عشق مجازی
❈۵۴❈
مرا در عشق کل شرح و بیانست
به هر لحظه هزاران داستان است
مرا در عشقبازی پاکبازیست
از آن ذاتم حقیقت بینیازیست
❈۵۵❈
چو ساقی ازل با ماست امروز
درین جام دلم پیداست امروز
چو ساقی ازل دادست این جام
ازین مستی همی بینم سرانجام
کامنت ها