عطار:چنان مستم کنون در روی ساقی که درمستی نخواهم ماند باقی
❈۱❈
چنان مستم کنون در روی ساقی
که درمستی نخواهم ماند باقی
چنان مستم که پای از سر ندانم
بجز ساقی در این رهبر ندانم
❈۲❈
چنان مستم که ساقی پیش بینم
ولیکن دید ساقی خویش بینم
چنان مستم درینجان فنا من
که میبینم همه عین بقا من
❈۳❈
ز مستی در همه کون و مکانم
اناالحق میزند عین العیانم
حقیقت شیخ ازین می باز خور تو
گذر کن بعد از این از ماه و خور تو
❈۴❈
حقیقت شیخ ازین یک جرعه کن نوش
بجز او جملگی گردد فراموش
حقیقت شیخ از این جرعه خبردار
که در مستی به بینی روی دلدار
❈۵❈
منم مست و شده ازدست اینجا
از آنم جام بشکسته است اینجا
بده جامی دگر ساقی به از این
نه جای تلخ جای خوب و شیرین
❈۶❈
اگر من جام بشکستم تو جامی
دگر ده تا بیابم زود نامی
اگر من جام بشکستم دراینجا
تو جامی ده در اینجا گه مصفا
❈۷❈
اگر من جام بشکستم حقیقت
درون جام دیدم دید دیدت
درون جام میبینم ترا من
کشیدم از تو پر جور و جفا من
❈۸❈
درون جام میبینم رخ تو
همی بینم ز جام فرخ تو
توی جانا اناالحق گوی ما را
که گردان کردهٔ چونگوی ما را
❈۹❈
توی جانا درون جان نهانی
اناالحق میزنی باقی تو دانی
ز مستی شیخ ما را دار معذور
که طاقت طاق شد درجان منصور
❈۱۰❈
ز مستی شیخ هستی یافتستم
یقین جانان ز مستی یافتستم
ز مستی شیخ من عین عیانم
از آن اندر نشان بینشانم
❈۱۱❈
زمستی در صفاتم بیشکی ذات
ز ذاتم مست کرده جمله ذرات
همه ذرات من از مستی عشق
اناالحق میزنند از هستی عشق
❈۱۲❈
همه ذرات من از روی جانان
بماندستند مست روی جانان
همه ذرات من اینجا عیانند
ازین مستی حقیقت جان جانند
❈۱۳❈
همه ذرات من درتست اعیان
نخواهد ماند یاد دوست پنهان
از آن جرعه که ساقی داد بشکست
حقیقت نیست شد دیگر شده هست
❈۱۴❈
دمادم جام خواهم خورد اینجا
که ازمستی بمانده فرد اینجا
دمادم جام خواهم من از این خورد
که خواهم بود دائم در جهان فرد
❈۱۵❈
دمادم جام خواهم خورد معنی
کزین جامم بکل دیدار مولا
دمادم نوش خواهم کرد این جام
که میبینم در او آغاز و انجام
❈۱۶❈
نظرکن هان و جام آخر به بینم
که به آمد ز جام اولینم
ز ساقی مر مرا جام است اینجا
ز ساقی مر مرا کامست در کام
❈۱۷❈
چو کام دل ز ساقی یافتستم
در اینجا خویش باقی یافتستم
بخواهد خواند آخر تا ابد من
حقیقت فارغ از هر نیک و بد من
❈۱۸❈
نخواهم ماند اینجا گاه باقی
ولکین مینخواهد ریخت ساقی
درین حیرت که منصور است سرمست
نگاهی میکند اندر سرمست
❈۱۹❈
بدست یار دست خویش بیند
حقیقت جام می در پیش بیند
چنان درپاکی او مست آمد
که دست یارش اندر دست آمد
❈۲۰❈
چو من از روی جانان زار و مستم
بت خود در بر جانان شکستم
بت من لاجرم بشکست و جان شد
حقیقت بت پرست اینجا عیان شد
❈۲۱❈
بت ما لاجرم بشکست دلدار
پس آنگه بت پرست آمد پدیدار
چنان مستم که بت بشکسته بینم
حقیقت خویش را پیوسته بینم
❈۲۲❈
منم شیخا حقیقت بت شکسته
ز ننگ و نام دنیا باز رسته
درین معنی منم هشیار معنی
قلندروار اندر دار دنیا
❈۲۳❈
قلندر در جهان منصور آمد
که از جان و جهان او دور آمد
چو رخت افکندهام این لحظه بر در
از آنم در ره معنی قلندر
❈۲۴❈
قلندر وار اینجا پاکبازم
که در پاکی حقیقت پاکبازم
میان پاکبازان در خرابات
گذشتم من ز تقلید خرافات
❈۲۵❈
میان پاکبازان رند و مستم
کزو گردم حقیقت هر چه هستم
خرابات فنادان و درو رو
ز من این نکتههای بکر بشنو
❈۲۶❈
اگر خواهی شدن سوی خرابات
نمیگنجد در اینجا عین طامات
اگر خواهی شدن جان بر کف دست
نهٔ دلدار چون گردی تو سرمست
❈۲۷❈
بجانی جرعهٔ اینجا به جز تو
اگر میشایدت کلی بخور تو
بصد جان جرعهٔ اینجا فروشند
همه تقلید اینجا چون بپوشند
❈۲۸❈
در آن خمخانه کان منصور دیده است
که غمهاراسرار نور دیده است
اگر راهت دهند آنجا حقیقت
نگنجد اندر آنجا گه طبیعت
❈۲۹❈
در آن خمخانه چون رفتی فنا شو
ز بود خویش آنگه آشنا شو
چو ساقی اندر آن خمخانه بینی
تو عقل و دین و دل دیوانه بینی
❈۳۰❈
بجز از دست ساقی می مخور باز
که گرداند ترا ساقی سرافراز
ز دست ساقی ار جامی بنوشی
زمانی تن زن آنجا درخموشی
❈۳۱❈
خموشی کن مرو بیرون ز خود تو
وگر نه میبریزی خون خود تو
در آن خمخانه بنگر جمله عشاق
که ایشان گشته ازمستی می طاق
❈۳۲❈
در آن خمخانه بنگر سالکان را
فداکردی بکلی جسم و جان را
در آن خمخانه بنگر واصل ای یار
یقین منصور آنجا واصل یار
❈۳۳❈
چو منصور است ساقی بسکه باشد
بجز او اندر اینجاگه چه باشد
میی دارد در آن خمخانهٔ عشق
که بیشک آن خورد دیوانهٔ عشق
❈۳۴❈
میی دارد که گر خوردی نمیری
اگر تو خود گدا یا شاه و میری
میی دارد که جان بخش حیاتست
در آن می بیشکی دیدار ذاتست
❈۳۵❈
میی کان هر که خورد از خود برون شد
اگر عاقل بود عین جنون شد
میی کان هر که خورد از دید معنی
برون تا زد ز جان دردید معنی
❈۳۶❈
میی کان هر که خورد از عین دیدار
شود از هر دوعالم ناپدیدار
میی کان هر که خورد از لاعیان شد
ولی در صورت اینجاگه عیان شد
❈۳۷❈
میی کان هر که خورد از گفت و گو رست
بماند تا ابد اینجایگه مست
میی کان هر که خورد از خود فناشد
پس آنگه در فنا دید خدا شد
❈۳۸❈
میی کان هر که خورد اینجای الحق
زند مانند من هم او اناالحق
حقیقت هر که را این آرزویست
درین معنی چه جای گفت و گویست
❈۳۹❈
در اینجا گفتگو گر میکنی باز
درون شو تا به بینی ای سرافراز
کامنت ها