عطار:بدو منصور گفت ای راز دیده تویی اسرار معنی باز دیده
❈۱❈
بدو منصور گفت ای راز دیده
تویی اسرار معنی باز دیده
سؤالی میکنی از نیک و بد باز
ز خوب و زشت اینجا ای سرافراز
❈۲❈
سؤالی از یکی بودست چندین
بگو با تو از راز نخستین
نخستین راست گویم تا بدانی
ترا سرباز گویم تا بدانی
❈۳❈
ز گبر و وز یهودی اهل زنار
حقیقت جملگی میدان تو دیندار
بچشم خرد منگر سوی کس تو
چو طاوسی همی بین درمگس تو
❈۴❈
همه نیکونگر چه خوب و چه زشت
که بود تخم جمله در یکی کشت
حقیقت هرچه بینی نیک بین باش
حقیقت اندرین عین الیقین باش
❈۵❈
همه از کارگاه ماست پیدا
تودوئی اندر این یکتاست پیدا
حقیقت اصل جوهر باز دان تو
ز جوهر آنگهی این راز دان تو
❈۶❈
تو اینجا گه ندیدی اصل جوهر
بگویم هم بتو در شرع رهبر
ز قرآنت بگویم راز سرباز
نقاب آنگاه از این معنی برانداز
❈۷❈
چوذات پاکم اینجا قل هوالله
عیان شد جوهر نقش هوالله
ز اصل آفرینش مینمودم
بمعنی ذات مخفی جمله دیدم
❈۸❈
بُدم من ذات جمله اندر اینجا
نمودی کردم ای رهبر در اینجا
نمودی کردم از اعیان ذاتم
یکی جوهر نمودم در صفاتم
❈۹❈
یکی جوهر نمودم ازحقائق
که کس اینجا نداند آن دقائق
نباشد هر کسی این راز دیدن
مراین جوهر در اینجا بازدیدن
❈۱۰❈
عجایب جوهری اندر میان یاب
درونش پر ز اعیان جهان یاب
عجائب جوهری نه ابتدایش
به دیدارش نه نیزش انتهایش
❈۱۱❈
همه خورشید بینی در درونش
حقیقت عقل کلی رهنمونش
همه اسرار من اینجا عیان بود
نشانی مر مرا در بی نشان بود
❈۱۲❈
نشانی آمده در بی نشانی
عیانی آمده اندر نهانی
نشانی بود آن از عکس ذاتم
جمالی آمد از دید صفاتم
❈۱۳❈
چو دیدم من جمال خود در اینجا
جمال خود جلال خویش اینجا
نظر کردم در اینجا من بر اعیان
جلالم کرد اینجا نور تابان
❈۱۴❈
ز تف هیبت نور جلالم
همه شد محو درعین جمالم
جمالم با جلال اینجا نهان شد
دگر این هفت چرخ اینجا عیان شد
❈۱۵❈
ز تاب نور دودی سبز برخاست
حقیقت نوربگرفت از چپ و راست
ز دود جوهر اینجا هفت پرگار
عیان شد بعد ازین در عین دیدار
❈۱۶❈
مه وخورشید کردم آشکاره
در اینجا گاه از بهر نظاره
ز عکس ذاتم اینجا نور بنگر
به هر جانت جهانی حور بنگر
❈۱۷❈
سراسر شد پر از در و جواهر
ز یک جوهر چنین درها بظاهر
ز کف گوهر اینجا گه زمین بین
عیان کردستم از بهر مکین بین
❈۱۸❈
مکینم دایماً عین مکانست
در این مسکن مرا راز نهانست
چو گردم از یکی جوهر پدیدار
منم درجمله اینجا ناپدیدار
❈۱۹❈
همه از خویشتن کردیم پیدا
منم اینجا حقیقت خوب و زیبا
صفاتم چرخ دان در هفت اعلا
نظر میکن درین نور تجلا
❈۲۰❈
در اینجا چون عدد در کار آمد
مراد جملگی دیدار آید
به هر نقشی که کردم آشکارم
در اینجا بازبین دیدار یارم
❈۲۱❈
تو هر نقشی که بینی اصل بینش
در اینجاگه نموده وصل بینش
تو هر نقشی که اینجا گاه بینی
چنان باید که دروی شاه بینی
❈۲۲❈
تو هر نقشی که بینی هست نقاش
چه در گبر و جهود و رند و اوباش
چو از جوهر چنین افعال کردم
نمود روز و ماه سال کردم
❈۲۳❈
از آنت مختلف میگویم این راز
که از هر جانبی یابی رخم باز
منم خورشید اندروی چنان دان
بآخر ذات را عین عیان دان
❈۲۴❈
بعقل اینکار خانه کردهام راست
حقیقت هفت پرده کردهام راست
در این پردهٔ گرچه هفت پرده است
درون پرده عقلم ره نبرده است
❈۲۵❈
درون پرده ارواحم به بین باز
یکی اندر یکی انجام وآغاز
به هرجائی نمودی آفریدم
دراینجا از وجود خود بریدم
❈۲۶❈
چوعین لا بدم در عین اینجا
از آن ننمودهام این جمله پیدا
همه از من پدید آمد ز توحید
حقیقت دان جنیدا اندرین دید
❈۲۷❈
نظر کن بین ز اعلا سوی اسفل
یکی میبین تو هان از دید اول
یکایک را نظر میکن حقیقت
توئی هم نقطه پرگارت حققت
❈۲۸❈
تو اینجا نقطه و اندر نشانی
بصورت لیک معنی بینشانی
نشانی یاب از اصل جواهر
که اندر بینشان باشی تو ظاهر
❈۲۹❈
همان اصل اندر اینجا گه طلب کن
همان وصل اندر اینجاگه طلب کن
از آن میجویمت نی راز اینجا
همان میگویمت سرباز اینجا
❈۳۰❈
اگر ره میبری در سرّ پرگار
مبین هان اندر اینجا جز که دیدار
تو خود پرگاری اندر اصل فطرت
بگویم تا بدانی وصل فطرت
❈۳۱❈
تو از اصلی ز جوهر بینشان ذات
نگه کن در مکین ودرمکان ذات
همه ذات من آمددر حقیقت
دگر می باز گویم از شریعت
❈۳۲❈
درینجایت که دنیا نام دارد
که عاشق دید او ناکام دارد
تمامت عاشقان مهجور کردم
تمامت عارفان معذور کردم
❈۳۳❈
همه دیوانگانم در سلاسل
شده اندر جنون مقصود حاصل
ز اصلم دیده ودیدار دیدند
مرا از خویش برخوردار دیدند
❈۳۴❈
همه دیدند یکسر پاکبازند
از آن از هر دو عالم بینیازند
همه گبران مرا جویند بابیت
چنین حکمت فتاد از شق لایت
❈۳۵❈
یهودان در کنشت خویش جویند
مسلمان در درون کعبه جویند
درون کعبه با من راز گویند
ز دیرم باز جمعی باز جویند
❈۳۶❈
همه با من من اندر جمله باشم
که اسرار جهان برجمله باشم
همه نزدیک من یکیست اینجا
نمودارم ز هست ونیست اینجا
❈۳۷❈
مثالم آنکه اینجا بیمثال است
نخواهد بود خورشیدم روانست
چو دیدی اصل لایت اندر الا
ز الا جوی دایم ذات اعلا
❈۳۸❈
بصورت لیک معنی ذات بنگر
تو نحن اقرب از آیات بنگر
حقیقت ذات با جان انس دارد
که رنگی اندرینجا گه ندارد
❈۳۹❈
ابی رنگست ذات ای شیخ عالم
ولی بنگر که بنمایم دمادم
ابا تقدیر حق تدبیر چبود
در اینجاگه جوان و پیر چبود
❈۴۰❈
جوان و پیر در عین بلایند
در اینجا جمله در عین قضایند
قلم رانده است اینجابر همه یار
فکنده است از حقیقت دیدهٔ یار
❈۴۱❈
همه دراصل یکی بنگر و باش
چو در یکی شدی بینی تو نقاش
یقین نقاش میداند ترا راز
نماید راز خود اینجایگه باز
❈۴۲❈
هر آن رازی که پیدا ونهانست
بر نقّاش کل عین العیانست
چونقّاشست از کلی خبردار
اگر خواهد برآرد جمله بردار
❈۴۳❈
چو شاهست از جنید اندر شریعت
همه نیکو کند بنگر ز دیدت
کند هر حکم کو خواهد در اینجا
ز حکمش ذرهٔ کی کاهد اینجا
❈۴۴❈
حقیقت جمله گفتارش نمود است
تمامت آفرینش در سجود است
سجودش میکند خورشید و افلاک
دمادم کرد طوف کرهٔ خاک
❈۴۵❈
همه ذرات عالم درسجودند
همه حیران و سرگردان بودند
در اینجا هرچه میبینی جزاینش
دمی بگشای و بنگر کفر ودینش
❈۴۶❈
به هر ملت که بینی گفت وگوی است
ولیکن احمد اینجا پرده گوی است
خلاصه در شریعت راه دیدم
در اینجا من بذات کل رسیدم
❈۴۷❈
شریعت نور راه مصطفایست
که اندر شرع کل نور خدایست
شریعت میدهد تقوی که منصور
حقیقت نور شد نور علی نور
❈۴۸❈
در اینجا مسکن یار است ما را
از آنم دیده دیدار است ما را
چه قرب یار ما را دید آمد
از آنم جزو و کل توحید آمد
❈۴۹❈
ولیکن ای جنید از عین اعیان
نظر میکن تو اندر عین قرآن
همه پیوسته میبین هرچه بینی
از آن پیوسته میبین هرچه بینی
❈۵۰❈
همه پیوسته هست اما نهانی
ازین پیوستها کی باز دانی
که پیوستت دراینجاگه شکسته
شود از یکدگر بندت گسسته
❈۵۱❈
توآندم زنده باشی گر بدانی
بدین ارزنده باشی گر بدانی
چو بود صورت تو جمله خاکست
نظر میکن که چه دیدار پاکست
❈۵۲❈
درین صورت همه منصور پیداست
عجایب صورتش مشهور پیداست
چو منصور است و چیزی نیست جزوی
که بگرفتست کل لحم و رگ و پی
❈۵۳❈
که داند هر که او این را نداند
پس این معنی حقیقت هرزه خواند
تو ای منصور عشق خویش بشناس
ترا اینجاست اعیان عشق بشناس
❈۵۴❈
ترا منصور بردار و خبر نه
وی اندر تو خبردار و خبر نه
تو باشی از وصال او خبردار
خبر یاب این زمان اندر سردار
❈۵۵❈
فداکن هم سر و هم پای اینجا
بگوی و بعد از این منمای اینجا
اناالحق گرچه هستی سرّ مطلق
دمی با شرع آی و گوی اناالحق
❈۵۶❈
اگرگوئی اناالحق باز رستی
هم از انجام و آغاز رستی
تو را اینست تو این سرنگهدار
نگهداری این سر بر سر دار
❈۵۷❈
طوافی کن چو مردان در حقیقت
منه پائی برون تو از شریعت
چو این اسرار اندر جمله پیداست
بعقلت آفتاب اینجا هویداست
❈۵۸❈
کنون اسرار فاش افتاد اینجا
که بر دلدار فاش افتاد اینجا
هم از گفتار جانانست منصور
که اینجا گفتهٔ تا نفخهٔ صور
❈۵۹❈
اگر منصور این جاوید جانان
حقیقت هر کسی را نیست پنهان
خبردارید لیکن بیخبر باز
از اینجا میدهد بیشک خبر باز
❈۶۰❈
که چیزی نیست جز دیدارمنصور
نمییابد کسی اسرار منصور
جنید پاک دین در صبغةالله
دم کلی زدی عین هوالله
❈۶۱❈
ترا شد منکشف اسرار بیچون
نکو بنگر بسیر هفت گردون
چوداری دیدهٔ بیدار بینش
نگه کن سر بسر در آفرینش
❈۶۲❈
نه بینی هر دو چیز اینجای مانند
بجز یکی یکی آن را ندانند
خدابینان درین ره سرفرازند
گهی بخشید جان گه سرفرازند
❈۶۳❈
هر آنکو سر در این سر باخت تحقیق
در اینجا گاه او سریافت توفیق
یکی بین آنچه بینی چون ندانی
در این گفتار چون بیچون بدانی
❈۶۴❈
ترا چون این نظر آمد پدیدار
که گردی محو یار آمدپدیدار
بگوید با تو چون من هر زمان راز
در اندازد در آن دم برقعت باز
❈۶۵❈
کند درجان شیخت چیست بنگر
حقیقت نیز شیخ کیست بنگر
شریعت نکتهٔاصل است اینجا
حقیقت جملگی وصلست اینجا
❈۶۶❈
تو هم از شیخ بیرون شو بافسوس
گذر کن هم ز نام وننگ و ناموس
چو رندان در دمی کش درخرابات
زمانی بانگ میزن در مناجات
❈۶۷❈
نه مرد خرقهام نی مرد زنار
گهم مسجد وطن گاهم بخمّار
زنام وننگ اینجاگه گذر کن
دل خود را از این معنی خبر کن
❈۶۸❈
بسالوسی نیاید این سخن راست
بدان شیخا که این معنی شما راست
بسالوسی کجاکامی بری تو
چو خود در باختی نامی بری تو
❈۶۹❈
هر آنکو خویشتن در باخت در عشق
حقیقت نیز سر بفراخت در عشق
هر آنکو جان فدای روی او کرد
بماند تا ابد در جزو و کل فرد
❈۷۰❈
حقیقت هر که اینجا یار دیده است
حقیقت دیده و دیدار دیده است
چو من باشد یقین درجزو و در کل
حقیقت باشد او را عزّ و با ذُل
❈۷۱❈
چنین تا چند گوئی راه کن راه
که خود گردی تو از هر کار آگاه
جنیدا عاشق دیدار ما باش
دمی استاده زیر دار ما باش
❈۷۲❈
جنیدا واقفت کردم ز اسرار
ترا کردم خبردار از نمودار
جنیدا چون توئی از جوهر کل
در اینجا بهر آنی رهبر کل
❈۷۳❈
جنیدا این زمان بنگر مرا تو
کنون خواهم که بری سر مرا تو
فصاص شرع را بر من برانی
چو دادستم ترا چندین معانی
❈۷۴❈
بران اینجا قصاص شرع جانان
که هرگز مینماند عشق پنهان
از آن ما حقیقت عشق آید
وجود ما در اینجا میرباید
❈۷۵❈
از آن در عشق اینجا پیشوایم
نماید در اناالحق رهنمایم
دمادم سر بیچون بیچه و چون
بخواهد ریخت هر منصور را خون
❈۷۶❈
به استادی کنون ای شیخ عالم
چنان خواهم که این ساعت در این دم
بُری دو دست و پایم این زمان تو
همی گویم بر خلق جهان تو
❈۷۷❈
تمامت کاملان کار دیده
که ایشانند بی شک یار دیده
در اینجا ایستاده چشم بر من
کنم اسرار اینجا بر تو روشن
❈۷۸❈
مترس از جمله تا اینجا بجویند
چو من حقم بگو از من چه گویند
همه فتوی دهید اینجا دگر بار
که تا پیدا کنم اندر سردار
❈۷۹❈
بپرس از جملگی مردان فتوی
که ایشان را بود برهان فتوی
که بیشک این چنین باید یقین باز
که تا پیدا کنم اندر سرت راز
❈۸۰❈
قلم رفتست و دیگر مینگردد
حقیقت جسم اینجا درنوردد
قلم رفتست اکنون هان بران تو
ز من بشنو تو ای صاحبقران تو
❈۸۱❈
چو این دم از وجود آگاه هستم
بکشتن این زمان من شاه هستم
چه باشد گر بماندم جان منصور
که کشتن برد اینجاکام منصور
❈۸۲❈
چو اصلم این نداند اصل فطرت
چنین راندم ز ذات خویش قسمت
ازین معنی بیندیش این زمان تو
بپرس این لحظه از خلق جهان تو
کامنت ها