عطار:چو شیخ این راز بشنید از خداباز جُنید پیر را گفت ای سرافراز
❈۱❈
چو شیخ این راز بشنید از خداباز
جُنید پیر را گفت ای سرافراز
چنین افتاد اینجا آنچه بینی
شنیدی جمله و صاحب یقینی
❈۲❈
عجب حالیست در عین زمانه
که این شهباز آمد نشانه
نه آن مرغست این کز دانه گردد
همی خواهد که دامش در نوردد
❈۳❈
ندیدم مثل این و کس نه بیند
بجز عین زمانه گر نه بیند
وصالش اندر اینجا دست دادست
از آن در کشتن اینجاگاه شاد است
❈۴❈
وصالش از تجلی جلالست
فراقش در میانه دید وصالست
چنان مستغرق اسرار آمد
که بیخود جملگی بردار آمد
❈۵❈
سراپایش همه دیداردارد
چنین شرح و بیان گفتار دارد
تودیدی هر صفاتی عین گفتار
که میگوید حقیقت او ز دلدار
❈۶❈
همه گفتار او از جان جانست
در این سرش حیات جاودانست
همه گفتار او از دید دید است
ابا جانان درین گفت و شنید است
❈۷❈
همه گفتار او از بهر مرگ است
که این شاه جهان خود کرده ترکست
همه گفتار او در کشتن آمد
از آنش در جهان برگشتن آمد
❈۸❈
نه صورت لیک جان جان جانست
حقیقت ذات او کل جاودانست
ز عهد آدم ای شیخا تودیدی
چنین شخصی بگو از که شنیدی
❈۹❈
چنین شخصی کجا آوازه دارد
که جان عاشقان او تازه دارد
حقیقت فتنهٔ روی زمین است
که از عشاق این کس پیش بین است
❈۱۰❈
ندیدم فتنهٔ چون او بعالم
که میگوید یقین این سردمادم
دمادم راز میگوید عیان باز
که خواهم کشتن اندر عین سرباز
❈۱۱❈
تو چوندیدی مر او را باز گو تو
به پیش من حققت راز گو تو
کامنت ها