عطار:جُنیدش گفت ای خورشید آفاق حقیقت هست ایجان جهان طاق
❈۱❈
جُنیدش گفت ای خورشید آفاق
حقیقت هست ایجان جهان طاق
چنین گفتار او اندر سر دارد
که میبینم ورا از عین کل یار
❈۲❈
خبر دارد ز اسرار حقیقت
دم خود میزند او بیطبیعت
دم از حق میزند چون یار دیده است
ز جانان معنی بسیار دیده است
❈۳❈
دم ازحق میزند در راز مطلق
دمادم گوید اینجاگه اناالحق
دم از حق میزند امروز با ما
یقین ما نیز هم گفتیم زیبا
❈۴❈
بشکل و صورت اینجا آدمی است
نهادش جملگی بر مردمی است
ولی در باطنش سرّ آله است
ورا اینجاکمال پادشاهست
❈۵❈
چو عین ظاهر او آشکار است
نمود باطنش هم سرّ یار است
حقیقت خورده گیرانند اینجا
که راز او نمیدانند اینجا
❈۶❈
نمیدانند نادان حقایق
همی گیرند بر سلطان دقایق
به بین تادشمن من چند اینجاست
جهانی پر خروش و بانگ غوغاست
❈۷❈
نه بینند هیچ اینجادشمن و دوست
حقیقت مغزبین واز برون پوست
نباشد پوست هرگز در نهانی
بدان گفتم که تا مغزت بدانی
❈۸❈
حقیقت کار اینجا مغز دارد
که این دادار مغز نغز دارد
چنان در مغز جان بیهوش بین است
حقیقت این زمان خاموش بین است
❈۹❈
همی داند که من اکنون چه گویم
درین گفتن کنون این سر چه جویم
ولی ما نیز با او یار باشیم
ز سرش نیز برخوردار باشیم
❈۱۰❈
چه باید کرد این دم ظاهر یار
بمعنی صورت او نزد اغیار
جهانی پرغریو و گفت وگویست
هزاران سر در این معنی چو گویست
❈۱۱❈
عوام الناس فتوی آوریدند
فغان یکباره آنجا برکشیدند
هزار و چهارصد فتوی ده راز
مرا گفتند اینجا گاه کل باز
❈۱۲❈
سه روز است تا که فتوای تمامت
مرا دانند شیخا زین قیامت
تمامت سالکان صورت اینجا
همی گویند کاین منصورت اینجا
❈۱۳❈
بباید کشتنش اینجا بزاری
که تا بینیم اورا پای داری
بباید سوخت آنگه بعد کشتن
که تا باشد مراورا باز گشتن
❈۱۴❈
بذات خود نگوید این دگر بار
ز بهر اینش کردستند بردار
من از فتوای ایشان کار کردم
من صادق چنین بردار کردم
❈۱۵❈
تودیدی حال رندان و شنیدی
بغور سرّ او اینجا رسیدی
من از فتوی چنین کردم ابا او
که تا کوته شود این گفت و این گو
❈۱۶❈
نمیبینی خروش عام انعام
که میگویند چه هم خاص و هم عام
بباید کشتن او را بر سر دار
خلایق را همی بهر نمودار
❈۱۷❈
کنون چون واقفی و راز دانی
بگو چیزی که بااو میتوانی
مرا بیم عوام الناس باشد
از آن در صورتم وسواس باشد
❈۱۸❈
که ایشان جاهل راهند اینجا
از این معنی نه آگاهند اینجا
گمان بردار اینجا صاحب دار
نمود عشق او آمد پدیدار
❈۱۹❈
حقیقت بود ودید یار دارد
نمودش این چنین برداردارد
دم حق یافتست و سرّ مطلق
از آن دم میزند اندراناالحق
❈۲۰❈
اناالحق گفت او از روز اول
عوام آخر شدند اینجا معطل
اناالحق گفته و ایشان شنیدند
حقیقت ظاهرش اینجا بدیدند
❈۲۱❈
عوام از وی کجا یابند اسرار
کنون مائیم ز اسرارش خبردار
بخواهم کشت من او را بداری
ترا باید نمودن پایداری
❈۲۲❈
تو دانی من ندانم سرّ این مرد
که با او بودهٔ تو صاحب درد
تو او را صاحب دردی در اینجا
که تو مانند او فردی در اینجا
❈۲۳❈
تو او را راز دار و راز دانی
بپرس از وی که تاز و باز دانی
هر آنچه آرزوی تست آن کن
مراد او تو ای شیخ جهان کن
❈۲۴❈
مراد او بکن امروز اتمام
که خواهی برد در روی جهان نام
بکن اتمام و کارش کن که دانی
حقیقت در یقین بسیار دانی
❈۲۵❈
در این معنی که او گوید تمامت
حقیقت نام او عیدالسلامت
حقیقت روز اول چون بدیدش
زمانی نزد او خوش آرمیدش
❈۲۶❈
چه گفتارش بدید اینجا باسرار
که میزد او اناالحق برسردار
بپرسیدم ز پیر خویشتن راز
مرا زین سر خبرها داد او باز
❈۲۷❈
که هان بشنو جنید و باش خاموش
تو همچون دیگران کم گوی و خاموش
کشیدستم مر او را نام اینجا
که خواهد خوردن او کل جام اینجا
❈۲۸❈
حقیقت راز دارد در زمانه
میان عاشقان باشد یگانه
نباشد مثل این کس شیخ دیگر
ببازی ای جنید او راتو منگر
کامنت ها