عطار:خدا شد بیجهت درحق مبرّا دم اللّه زد وز دید یکتا
❈۱❈
خدا شد بیجهت درحق مبرّا
دم اللّه زد وز دید یکتا
خدا شد بود او نابود آمد
ز دید دید حق معبود آمد
❈۲❈
خدا شد در خدا دانی یقین دید
در اینجا اوّلین و آخرین دید
خدا شد در خدا ز اللّه دم زد
در اعیان خدائی او قدم زد
❈۳❈
خدا شد بود خود در بود حق باخت
عیان شد عشق و صورت را برانداخت
خدا شد تا خدا در جان نباشد
نمود بود او اعیان نباشد
❈۴❈
خدا شد از خدا گفت آشکاره
بکردندش در اینجا پاره پاره
هر آن کو راز بین باشد در این کار
شود در عاقبت اندر سرِ دار
❈۵❈
هر آن کو سِرّ بداند سرفشاند
ولی در عاقبت حیران نماند
هر آن کو سر بداند جان جانست
ولیکن این سخن از من نهانست
❈۶❈
چو منصور از مرید دوست خود دید
یقین در کشتن خود او سبق دید
که میبینم که چون منصور عطّار
بخواهد سر بریدن زود ناچار
❈۷❈
جدا خواهد شدن از بود خود زود
شود در عاقبت دیدارمعبود
جواهر ذات بعد از این که خواند
ز هر یک چشم جوی خون فشاند
❈۸❈
چه دیدست اندر اینجاکشتن خویش
حجاب خویشتن برداشت از پیش
شترنامه عیان یار خود گفت
ز منصور حقیقی راز بشنفت
❈۹❈
عیان منصور عطّارست دریاب
کنون از عشق بر دارست دریاب
عیان منصور دید و بود منصور
که اشترنامه زو گشتست مشهور
❈۱۰❈
عیان منصور بود و کل لقا دید
چو اندر کشتن خود او بقا دید
عیان منصور بود و راز گفت او
همه راز نهانی باز گفت او
❈۱۱❈
عیان منصور بود و زد اناالحق
بگفت اندر میانه راز مطلق
عیان منصور بود و گشت عاشق
فنای خویشتن میدید لایق
❈۱۲❈
عیان منصور بود و در جلالش
بدید آنجا نمودار کمالش
عیان منصور بود و جان بداد او
ز عین عشق بیشک داد داد او
❈۱۳❈
عیان منصور بود و کشتن خویش
ز دید حق بدید اینجای از پیش
عیان منصور بود و جوهر ذات
نمود اینجا همه د رعین ذرّات
❈۱۴❈
عیان منصور بود و بس کتب ساخت
همه در دیدن جانان بپرداخت
عیان منصور بود و در بقا شد
ز دید حق نهان انبیا شد
❈۱۵❈
میان جزو و کل بد پیش بین او
که بد در واصلی صاحب یقین او
ز عین وصل حق چون اصل دریافت
طمع از خود برید و وصل دریافت
❈۱۶❈
ز عین وصل او در لامکان شد
بر جانان بکلّی او عیان شد
هر آنکو گاهگاهی عشق بشناخت
چو من چون موم درخورشید بگداخت
❈۱۷❈
چو خورشید حقیقی دیدهام من
ز جانان راز خود بشنیدهام من
چو ذرّه در فنا گشتم چو خورشید
از آن ماندم من اندر عشق جاوید
❈۱۸❈
عیان جاودان اینجا بدیدم
ز حق بینی به کام دل رسیدم
ز جان بگذشتم و جانان شدم کلّ
ز بود خویشتن پنهان شدم کل
❈۱۹❈
حقیقت چیست بیش اندیش بودن
ز خود بگذشتن و با خویش بودن
حقیقت چیست جانان باز دیدن
نمود خویش عین راز دیدن
❈۲۰❈
حقیقت چیست محو جاودانی
که گردی از نمود خویش فانی
سر خود دور نه اندر سرِدار
که تا زان سر تو باشی نیز سردار
❈۲۱❈
سر خود دور نه جان را برافشان
غبار هستی ازدامن بیفشان
سر خود دور نه مانند عطّار
که تا چون او شوی واصل در اسرار
❈۲۲❈
سر خود دور نه بگذر ز هستی
چو گبران میمکن این بت پرستی
سر خود دور نه تا خود ببینی
حقیقت نیز نیک و بد ببینی
❈۲۳❈
سر خود دور نه تا راز یابی
نمود ذات اعیان بازیابی
سر خود دور نه و رخ مگردان
که یابی بیشکی دیدار جانان
❈۲۴❈
سر خود دور نه مانند منصور
کز او شد عالم تحقیق مشهور
کامنت ها