عطار:شبی حلّاج را دیدند در خواب بریده سر بکف مانند جلّاب
❈۱❈
شبی حلّاج را دیدند در خواب
بریده سر بکف مانند جلّاب
بدو گفتند چونی سر بریده
بگو تا چیست این جام گزیده
❈۲❈
چنین گفت او که سلطان نکونام
به دست سر بریده میدهد جام
کسی این جام معنی میکند نوش
که کردست او سر خود را فراموش
❈۳❈
کسی را جام معنی پایدارست
که اندر سر بریدن پایدارست
کسی این جام معنی نوش دارد
که او گفتار جانان گوش دارد
❈۴❈
کسی این جام معنی در کشیدست
که چون عطّار خود را سر بریدست
کسی این جام معنی خورد اینجا
که بگذشت از خواب و خورد اینجا
❈۵❈
کسی این جام معنی میخورد او
که جز جانان حقیقت ننگرد او
کسی این جام معنی خورد از دور
که او شد کُل فنا مانند منصور
❈۶❈
کسی این جام معنی همچو او خَورد
که باشد همچو مردان صاحب درد
کسی این جام معنی میکند نوش
که آنکس در فنا باشد جهان کوش
❈۷❈
اگر این جام معنی میخوری تو
یقین کز هر دوعالم برتری تو
اگر این جام معنی نوش خواهی
بگردن جان دهی در دید شاهی
❈۸❈
اگر این جام خواهی کرد تو نوش
ببر سر همچو منصور و تو مخروش
ببر سر تا شوی اینجای سردار
اناالحق زن چو او اندر سرِ دار
❈۹❈
طمع چون برگرفتی یار گردی
درون جزو و کل بیدار گردی
چو سر این جا بریدی حق تو باشی
حقیقت در خدا مطلق تو باشی
❈۱۰❈
چو سر این جا بریدی بیشکی تو
عیان بینی یکی اندر یکی تو
چو سر این جا بریدی راز بینی
نمودحق حقیقت بازبینی
❈۱۱❈
چو سر این جا بریدی همچو عطّار
ز دریا جوهرافشانی به یک بار
چو سر این جا بریدی صورت دوست
بدانی و ببینی این همه اوست
❈۱۲❈
چو سر این جا بریدی در شریعت
درست آید ترا عین حقیقت
چو سر این جا بریدی حق ببینی
تو تا عین ابد با او نشینی
❈۱۳❈
چو سر این جا بریدی انبیاوار
تو باشی نقطه پرگار اسرار
حقیقت حق شوی در راه معبود
مرا اینست دائم عین مقصود
❈۱۴❈
حقیقت حق شوی زین حسن فانی
عیان جزو و کل یکسر بدانی
حقیقت حق شوی در جوهر خویش
نمود جملگی برخیزد از پیش
❈۱۵❈
حقیقت حق شوی از بود اللّه
تو باشی در صفات قل هواللّه
حقیقت حق شوی و جان جانان
زبانها را تو باشی جمله گویان
❈۱۶❈
حقیقت حق شوی ای مرد دیندار
ببینی خویشتن را دید دلدار
حقیقت حق شوی و تن نماند
بجز حق هیچ ما و من نماند
❈۱۷❈
حقیقت حق شود اندر صفاتت
کسی دیگر کجا داند ز ذاتت
حقیقت حق شوی و جان تو باشی
حکیم و عالم دیّان تو باشی
❈۱۸❈
حقیقت حق شوی مانند منصور
همه عالم ترا گردد پر از نور
حقیقت حق شوی در لا الاهی
چو حاکم باشد و جمله تو شاهی
❈۱۹❈
حقیقت حق شوی در عالم جان
همه جان خود شوی و نیز جانان
حقیقت حق شوی اندر جهان تو
ببردی گوی اللّهی عیان تو
❈۲۰❈
حقیقت حق شوی بی دیدن خَود
نماند پیش تو چه نیک و چه بد
حقیقت حق شوی بازی مکن تو
ز جانان بشنو اکنون این سخن تو
کامنت ها