عطار:ز خود بگذر که مائی عین مائی که از دیدار خود ما مینمائی
❈۱❈
ز خود بگذر که مائی
عین مائی که از دیدار خود ما مینمائی
زخود بگذر جهان جان نظر کن
از این گفتار کل خود را خبر کن
❈۲❈
زخود بگذر تمامی باش قائم
که خواهی بود با ما هم تو دائم
زخود بگذر تو بود ما طلب دار
عیان ما در این شبها نگهدار
❈۳❈
ز خود یکبارِگی بگذر که رستی
اگر کل دیدهٔ عهد الستی
زخود بگذر نمود جان جانان
طلب کن اندر اینجاهمچو مردان
❈۴❈
زخود بگذر نه با خودباش مهجور
اناالحق گوی شو مانند منصور
اگر سر میبری اینجا بزاری
حقیقت جملگی اعیان تو داری
❈۵❈
اگر سر میبری غلطان تو چون گوی
اناالحق در نهاد جان و دل گوی
اگر سر میبری باشی تو بر حق
بزن مانند او اینجا اناالحق
❈۶❈
اناالحق گوی جز از حق مبین حق
یقین گفتم ترا این راز مطلق
چو مردان زن اناالحق تو همیشه
مترس از روبهان ای شیر بیشه
❈۷❈
چو مردان زن اناالحق گو الهی
سزد گر چون زنان عذری بخواهی
چو مردان زن اناالحق جان رها کن
نمود ابتدا با انتها کن
❈۸❈
چو مردان زن اناالحق سر بیفکن
نمود خویشتن کلی تو بشکن
چو مردان زن اناالحق گرد کافر
چو این معنی ز تو گشتست ظاهر
❈۹❈
چو مردان زن اناالحق تو میندیش
که در حق مینگنجد کفر با کیش
چو مردان زن اناالحق اندرین دار
که از بهر چنین گشتی نمودار
❈۱۰❈
چو مردان زن اناالحق جای داری
بکن گر مرد عشقی پایداری
چو مردان زن اناالحق جاودانه
که تیر عشق را باشی نشانه
❈۱۱❈
چو مردان زن اناالحق دائما تو
که گردی ابتدا و انتها تو
اناالحق آنکه از جان زد فنا شد
حقیقت ابتدا و انتها شد
❈۱۲❈
اناالحق آنکه زد کلّی حق آمد
ز باطل بود کاین جا بر حق آمد
اناالحق آنکه زد حق دید و حق گفت
عیان بردار حق بشنید و حق گفت
❈۱۳❈
اناالحق آنکه زد حق دید در خویش
نمود جسم و جان برداشت از پیش
اناالحق آنکه زد حق دیده بود او
ابا حق گفت وز حق بشنیده بود او
❈۱۴❈
اناالحق آنکه زد از خویش بگذشت
طریقت در سلوک دوست بنوشت
اناالحق آنکه گفت از دید دیدار
حقیقت خویشتن شد بر سر دار
❈۱۵❈
اناالحق آنکه گفت اینجا یقین گفت
رموز اوّلین و آخرین گفت
اناالحق گفت و بنمود آشکاره
خودش خود کرد اینجا پاره پاره
❈۱۶❈
اناالحق گفت و دم را از یکی زد
حقیقت حق بد و حق بیشکی زد
اناالحق گفت و بگذشت از زمانه
بماندش نام اینجا جاودانه
❈۱۷❈
اناالحق گفت و در یکی قدم زد
از آن حق گفت و هم در خویش دم زد
اناالحق گفت و بود بود شد او
درون جزو و کل معبود شد او
❈۱۸❈
اناالحق گفت و حق در حق عیان شد
حقیقت برتر از هر دو جهان شد
اناالحق گفت وذات کل شد اینجا
ز بود خویش پنهان کرد و پیدا
❈۱۹❈
اناالحق گفت و حق دیدار بنمود
حقیقت حق او در دار بنمود
حقیقت چیست اینجا سر بریدن
وصال دوست اینجا باز دیدن
❈۲۰❈
حقیقت چیست پیش دوست مردن
چو مردان جهان این ره سپردن
حقیقت چیست نابودن به دنیا
خبر دریافتن ز اسرار معنا
❈۲۱❈
حقیقت چیست جانان دیدن اینجا
توئی بگذاشتن آنگاه یکتا
حقیقت چیست جز یکتا شدن زود
چو دُر در بحر یکتائی شدن زود
❈۲۲❈
حقیقت چیست چون عطّار بودن
همیشه واقف اسرار بودن
اناالحق آنکه گفتست سر بریدست
کنون این داستان گفت وشنیدست
❈۲۳❈
اناالحق آنکه گفت ای دوست حق شد
که کلّی در نمود دوست حق بد
حقیقت چیست از جان بگذر ای دوست
چو دیدی این زمان عطّار کل اوست
❈۲۴❈
ره جان گیر و جمله عین او بین
ز بدها در گذر جمله نکو بین
مرا جانان ابی نام ونشان کرد
جواهر ذاتم او اینجا بیان کرد
❈۲۵❈
هنوزم این بیان ماندست بسیار
ولیکن تا بیابم من خریدار
بیان من بجان باید خریدند
سخنهایم زجان باید شنیدن
❈۲۶❈
بیان من هم از دیدار یارست
یکی معنی است گرچه بیشمارست
یان من حقیقت روی بنمود
مرا از دید خود زین جای بربود
❈۲۷❈
بیانم گوئیا آب حیاتست
که هر یک جوهری از نور ذاتست
بیان من به جز من کس نداند
هر آن کو خواند این حیران بماند
❈۲۸❈
هر آنکو خواند این واصل بباشد
همه مقصود او حاصل بباشد
هر آنکو خواند این از واصلانست
حقیقت برتر از هر دوجهانست
❈۲۹❈
هر آنکو خواند این یابد یقین باز
ببیند اولین در آخرین باز
هر آنکو این بخواند یار گردد
دل وجانش همه دلدار گردد
❈۳۰❈
هر آنکو این بخواند شاه باشد
ز بود جزو و کل آگاه باشد
هر آنکو این بخواند گردد آگاه
زند دم دائما در قل هواللّه
کامنت ها