عطار:دلا زین چاه آخر چند اشتاب کنی چون عاقبت گشتی تو غرقاب
❈۱❈
دلا زین چاه آخر چند اشتاب
کنی چون عاقبت گشتی تو غرقاب
دلا تا چند از این چه درشتابی
چو زین چاهت خلاصی مینیابی
❈۲❈
درون چاهی و هیچت خبر نه
نخواهی مُرد اگر خواهی دگرنه
درون چاهی و اندر بلائی
عجائب غرقه تو دررنج و بلائی
❈۳❈
همه همچون تو اندر چه فتادند
نمیدیدند و بس ناگه فتادند
همه در چاهشان انداخت صورت
تمامت کرده غرقاب کدورت
❈۴❈
همه غرقاب چاهند اندر این جای
درون چاه بگرفتند ماوای
همه غرقاب مانده اندر این آب
چو روبه میکنند اینجای اشتاب
❈۵❈
تو تا غرقه نهٔ جویان خویشی
درون چاه بلاجویان خویشی
چه خواهی کرد چون غرقه شوی تو
سزد گر در بلا این بشنوی تو
❈۶❈
بمیر از خویش تا یابی رهائی
که این جا مانده در چاه بلائی
چوآب از سرگذشت ای مرد دانا
کجا باشی تو در غرقه توانا
❈۷❈
بمیر و وارَه از این چاه دنیا
که تا گردی یقین آگاه عقبا
چو مُرد از خود فنا شد روبه پیر
چو آمد وعده گه اینجا چه تدبیر
❈۸❈
چو وعداللّه حق در پیش داری
چرا از درد دل را ریش داری
تمامت وعده راکردست دلدار
که بنماید جمال خویش اظهار
❈۹❈
ولی آن دم بدانی کان چه بود است
نمودی بود کاندر چَه نمودست
چو بنماید ترادیدار ناگاه
ز چاهت میبرآرد تا شوی شاه
❈۱۰❈
درون چاهی و غرقاب جانی
چه گویم سرّ اسرار معانی
درون آب حل شوی ای برادر
در این اسرارها نیکو تو بنگر
❈۱۱❈
درون آب حل شو در صفا تو
مبین تو هیچ اینجا جز بلا تو
درون آب حل شو زود دریاب
که محو اینجا شوی در عین غرقاب
❈۱۲❈
درون آب حل شو در نهایت
که تا یابی ز قرب حق هدایت
درون آب حل شو با زره زود
چو میدانی که تقدیر قضا بود
❈۱۳❈
درون آب حل گردان وجودت
که تا پیدا شود کل بود بودت
درون آب حل گردان تو خود را
که محو اینجا بماند نیک و بد را
❈۱۴❈
درون آب حل شو بی صفاتت
که بنماید عیان اسرار ذاتت
چو حل گردی بدانی سرّ اسرار
پدید آئی چو گردی ناپدیدار
❈۱۵❈
چو تو پنهان شوی پیدا نمائی
بگو تا چند از این غوغا نمائی
شدی حل در درون چاه دنیا
نگشتی یک دمی آگاه دنیا
❈۱۶❈
شدی حل مینکردی مشکلت حل
که بگشاید ترا این رازمشکل
شدی حل وز همه کردی کناره
ندارد دردت اینجا هیچ چاره
❈۱۷❈
شدی حل در درون چاه بنگر
اگر هستی دمی آگاه بنگر
ندادی داد و اندر چاه ماندی
اگرچه خویشتن آگاه ماندی
❈۱۸❈
چو حل خواهی شدن مشکل بکن حل
ز بند صورت اینجاگه تو بگسل
ز درد خویشتن درمان ندیدی
شدت جان ویقین جانان ندیدی
❈۱۹❈
در این چاه بلا پختی بصد درد
که همچون دیگ اینجاگاه در خورد
در این چاه بلا پخته شدستی
چه گویم کاین زمان مرده بُدستی
❈۲۰❈
برا از چاه ای بیچاره روباه
که ماندستی عجائب اندر این چاه
بده جان تا برون آئی ز صورت
تمامت کرده غرقاب کدورت
❈۲۱❈
همه غرقاب چاهند اندر این جای
درون چاه بگرفتند مأوای
بده جان تا شوی جانان باعزاز
حجابت افتد این جاگه ز رخ باز
❈۲۲❈
هر آنکو جان دهد مانند روباه
چو حل گردد شود ز اسرار آگاه
هر آنکو جان دهد در شادمانی
بسی لذّت بیابد جاودانی
❈۲۳❈
هر آنکو جان دهد دلدارگردد
گهی کز بود خود بیزار گردد
هر آنکو جان دهد معنی شود زود
به صورت در میان عقبی شود زود
❈۲۴❈
هر آنکو جان دهد در دار دنیا
بیابد عاقبت اسرار عقبی
هر آنکو جان دهد او کل شود جان
ز جانان کل شود در دیدن جان
❈۲۵❈
هر آنکو جان دهد تا دل بماند
نمود جسم و جان مشکل نماند
هر آنکو جان دهد تا دوست گردد
حقیقت مغز جانان پوست گردد
❈۲۶❈
هر آنکو جان دهد اووصل یابد
چو گردد محو کلّی اصل یابد
هر آنکو جان دهد در عشق جانان
بماند جاودان در دوست پنهان
❈۲۷❈
هر آنکو جان دهد در دیدن یار
بیابد عاقبت شادی بسیار
کامنت ها