عطار:حقیقت بشنو از اسرار او تو چه اندیشی هم از کردار او تو
❈۱❈
حقیقت بشنو از اسرار او تو
چه اندیشی هم از کردار او تو
حقیقت بود او دانسته اسرار
که دائم دیده بُد اعیان اسرار
❈۲❈
همه اشیاء بر او بود روشن
قدمگاهی بدش از هفت گلشن
همه در زیر فرمانش روان بود
چو آب اندر همه اشیا روان بود
❈۳❈
کنون در فعل کلّی او روانست
ز اشیا دو رو مردود جهان است
ز وصل ابتدا دارد نشانی
کنون هر لحظهٔ اینجا بیانی
❈۴❈
بزاری زار چون مینشنود کس
که او بیند یقین اللّه را بس
همی نالد خوشی اندر خرابات
سرش اینجاست یکسان در مناجات
❈۵❈
ز وصل اوّلین چون شاد آمد
ز بود لعنتی آزاد آمد
که میداند یقین سّر خدا او
که خارج نیست اینجا از خدا او
❈۶❈
یقین تحقیق میداند که رحمت
که رحمت از خداوندست و لعنت
شریعت کرد او را لعنت اینجا
که بهتر داند او از رحمت اینجا
❈۷❈
چنان او عاشق است ازگفتن دوست
که پنداری که در کلّی همه اوست
چنان در عشق جانان در عتابست
ز ذوق عشق جانان در خطابست
❈۸❈
خطابش در درون جان بماندست
از آن از بود خود حیران بماندست
کامنت ها