عطار:ندا آمد درون جسم و جانش ورا بنمود کل راز نهانش
❈۱❈
ندا آمد درون جسم و جانش
ورا بنمود کل راز نهانش
که ای آدم چرا هستی تو تنها
که من باتودرم اینجای یکتا
❈۲❈
چو من با تو درون جسم و جانم
در این جنّت ترا عین العیانم
چرا تنها همی گوئی که هستم
که با تو در درون جان نشستم
❈۳❈
ایا آدم در ایندم شاد میباش
بجز من از همه آزاد میباش
ایا آدم درون ما را نظر کن
نظر در جسم و جان مختصر کن
❈۴❈
ایا آدم منم در بود جانت
که بنموده همه راز نهانت
ایا آدم چو تو دُرّ نفیسی
همی خواهی در اینجا هم جلیسی
❈۵❈
دلت تنگ آمده است اینجا بیکبار
که جز ما نیست اینجا هیچ دیّار
ولیکن من خداوند کریمم
عیان صانع وحی رحیمم
❈۶❈
منم دانا، منم بینا بهر حال
همی دانم درونت کل احوال
منت بخشم بفضل خویش اینجا
نمود عشق هم در دیدن ما
❈۷❈
منت بخشم در اینجا دیدن خَود
که پیش ما نگنجد هیچ از بد
حجاب آنگه ز پیش روی برداشت
چو آدم در نمود او جسم بگماشت
❈۸❈
میان بیخودی حق را یکی یافت
خدا وز خویشتن او بیشکی یافت
چنان مست لقا شد او بیکبار
که آن سرّ دید چون اوّل دگربار
❈۹❈
نمیدانست آدم او سر از پای
بمانده واله و حیران و شیدای
نمیدانست آدم هیچ بیخویش
حجاب جملگی برداشت از پیش
❈۱۰❈
چنان مست لقای جان جان بود
که آدم در نهان حق عیان بود
چنان مست لقا بد در جلال او
که در حیرت عجب بُد گنگ و لال او
❈۱۱❈
چنان مست لقا بد در عیانش
که بیرون بود از کون و مکانش
چنان مست لقا بد بیخبر او
که جز یکی ندیدش سر بسر او
❈۱۲❈
چنان مست لقا بد آدم آنجا
که در اعیان نمیآمد دم او را
دم آدم ز جزو و کل برون بود
که آدم سرّ کل نایافت چون بود
❈۱۳❈
دم او آن دم اوّل رو نمودش
که از بود تمامت در ربودش
دم او حق تعالی بد در آن دم
بخود پیوست بشنو سرّ آدم
❈۱۴❈
چنان بد آندم و آدم نگنجید
که در عین العیان آن دم نگنجید
چو آدم مست حیرت شد ز عالم
بهشت جان بدید و سرّ اعظم
❈۱۵❈
در آن دم کرد او را عشقبازی
من این اسرار میگویم ببازی
بدان اسرار حق بازی و در یاب
در این اسرارها این دم تو بشتاب
❈۱۶❈
خطاب حق سوی جبریل امین شد
مر او را در زمین عین الیقین شد
سوی جنّت شتافت از قوت حق
که تا پیدا شود کل قدرت حق
❈۱۷❈
خطابی کرد حق در سوی جبریل
که هان از پهلوی چپ زود تبدیل
کنی آدم در اینجا آشکارا
که تا بیند حقیقت صنع ما را
❈۱۸❈
در آن دم عقل کل آمد مشهّر
ز من بشنو تو این اسرار بی مر
کامنت ها