عطار:خطابی کرد آدم کای دل و جان بگو با من کنون این راز پنهان
❈۱❈
خطابی کرد آدم کای دل و جان
بگو با من کنون این راز پنهان
که خاتم کیست تا من باز دانم
که شد تازه از این روح و روانم
❈۲❈
که باشد مصطفی یا رب مرا گوی
که در میدان عشق او منم گوی
بدو گفتا که ای آدم بدان هان
محمد(ص) راز اسم آمد ز اعیان
❈۳❈
طفیل او ترا من آفریدم
ز نسل او ترا من برگزیدم
طفیل اوست این جنّت که دیدی
ولیکن اسم او اکنون شنیدی
❈۴❈
طفیل اوست ماه و چرخ و انجم
همه در پرتو رویش بود گم
طفیل اوست این اشیا سراسر
ز دیدارش در این جنات برخور
❈۵❈
اگر می او نبودی تونبودی
که گفتی اندر اینجاگه شنودی
اگر او مینبودی خود دم تو
کجا بودی اسامی آدم تو
❈۶❈
طفیل اوست دنیا آخرت هم
طفیل ذات او حوّا و آدم
مرا محبوب اوست ای آدم اینجا
از او پیدا نمودم جمله اشیا
❈۷❈
ز بهر او تمامت آفریدم
ترا از بهر او من برگزیدم
پس آنگه داد آدم نیز صلوات
خروش افتاد در حوران جنات
❈۸❈
خروش افتاد اندر عرش و افلاک
ز هیبت لرزهٔ افتاد بر خاک
خروش افتاد در ذرّات عالم
از آن هیبت زبان در بست آدم
❈۹❈
ملایک بر فلک در عین صلوات
تمامت غلغه افکنده ذرّات
چو آدم آنچنان اغراض حق دید
درون جان خود او مصطفی دید
❈۱۰❈
درون جان عیان نور محمّد
همی دید او مصوّر یا مؤیّد
دعا کرد آن زمان بگشاد او دست
ز عجز خویشتن شد نیز در هست
کامنت ها