عطار:چه میگوئی همی گوید که بشتاب برون از نه فلک اسرار دریاب
❈۱❈
چه میگوئی همی گوید که بشتاب
برون از نه فلک اسرار دریاب
چو من نُه زخم دارم در حقیقت
گذشتستم ز نه پرده حقیقت
❈۲❈
ده و دو پرده اینجا مینوازم
دل عشّاق در پرده نوازم
ده و دو پرده دارم در درون من
شدم عشاق کل را رهنمون من
❈۳❈
ده و دو پرده دارم بر دریده
عیان اینجا منم خود راز دیده
ده و دو پرده در یک پرده دارم
از آن من پردهها گم کرده دارم
❈۴❈
بگاهی کاندر آیم من بآواز
کنم من پردهها اینجایگه باز
چو اندر پرده سازم پرده سازی
نمایم در درون پرده رازی
❈۵❈
چو آیم در خروش اینجا نهانی
کنم من پردهها پاره عیانی
دل عشّاق از پرده برآرم
درون را با برونش شاد دارم
❈۶❈
دل عشّاق را اندر نوایم
حقیقت سرّ ربانی نمایم
دل عشّاق از من ناز بیند
عیانِ رازِ من او باز بیند
❈۷❈
دل عشّاق از من یافت اسرار
که میگوئیم اینجا قصّهٔ یار
زبان بیزبانی یافتم من
نشان بی نشان یافتم من
❈۸❈
زبانم بیزبان اسرار گوید
همه اینجایگه از یار گوید
کسی گوید که ساز من شناسد
پس آنگه دید را از من شناسد
❈۹❈
کسی باید که دریابد در آن دم
که من زاری کنم اینجادمادم
ز درد من خبر یابد زمانی
ز من او گوش دارد داستانی
❈۱۰❈
ز درد خود بداند درد خود او
اگر این سرّ بدانی هست نیکو
ز درد من خبر دریاب از جان
که بنمایم ترا اسرار پنهان
❈۱۱❈
ز درد من خبر داری در اینجا
که از بهرچه دارم شور و غوغا
دمی ز آندم عیانی یافتم من
وز آندم کُل معانی یافتم من
❈۱۲❈
دمی ز آندم مرا دردم نمودند
از آندم مرهم دردم نمودند
دمی ز آندم مرا اندر دم آمد
تو گوئی زخم ما را مرهم آمد
❈۱۳❈
دمی دارم از آندم درخروشم
وز آندم اینچنین در عین جوشم
دمی دارم از آندم یافته من
که درد عشقِ آدم یافته من
❈۱۴❈
دمی دارم از آندم یافته راز
همی نالم که هستم سخت افگار
دمی دارم از آندم در نمودم
از آن زاری در آنجاگه نمودم
❈۱۵❈
دمی دارم من اندر دم شده جان
از آن میگویمت اسرار پنهان
از آن دم یافتم این دمدمه من
کنم اندر دم تو زمزمه من
❈۱۶❈
چو من بگشایم آندم ازدم تو
شوم در جان و در دل همدم تو
چو من بگشایم اندر زار زاری
کنم فریادها در بیقراری
❈۱۷❈
اگر مردی چو من پیوسته می زار
که تو هم زخمها داری ز دلدار
چو من گر ناله و فریاد داری
وز آن دم اندر این دم یار داری
❈۱۸❈
چو من اینجا بدانی تو دمادم
که مر چون اوفتاد اسرار آدم
در آندم آدم آمد قصّهٔ او
که آمد اندر اینجا غصّه او
❈۱۹❈
در آندم چون درون جنّت افتاد
ز شیطان ناگهی در محنت افتاد
دریغا این همه اعزاز و رفعت
دریغا آن همه اعیان و قربت
❈۲۰❈
که از ابلیس دون افتاد بر باد
از آن میآیدم اندر نفس یاد
کامنت ها