عطار:نفس با من همی گوید نهانی که چون افتاد آدم را عیانی
❈۱❈
نفس با من همی گوید نهانی
که چون افتاد آدم را عیانی
نفس با من همی گوید که چون بود
که شیطانش بگندم رهنمون بود
❈۲❈
نفس با من همی گوید همی باز
که چون بُد در عیان انجام و آغاز
نفس با من همی گوید یقینش
که چون بُد اوّلین و آخرینش
❈۳❈
نفس با من همی گوید عیانی
که من بنواختم لیکن تو دانی
نفس با من همی گوید یقین دوست
که ایندم در دمِ من از دم اوست
❈۴❈
چو دم اندر دمت اینجا دمیدم
یقین بر کام دل اینجا رسیدم
از آن دم دمدمم آدم نماید
دل عشّاق کلّی میرباید
❈۵❈
دل عشاق پردرد است از یار
نمیگنجد در این دم هیچ اغیار
دل آن دم کآمدم از چاه بر جاه
نمودم سرّ خود با حیدر آنگاه
کامنت ها