عطار:چنین گفتست عبّادی یکی روز که از طاعت شدم اینجای فیروز
❈۱❈
چنین گفتست عبّادی یکی روز
که از طاعت شدم اینجای فیروز
ز طاعت یافتم اسرار جمله
ز طاعت یافتم انوار جمله
❈۲❈
ز طاعت روی جانانش بدیدم
ز طاعت من بکام دل رسیدم
ز طاعت یافتم جنّات اینجا
شدم در ذات کل یکباره اینجا
❈۳❈
ز طاعت من شدم واصل حقیقت
که بسپردم عیان سرّ شریعت
ز طاعت هر که خواهد دولت یار
کند طاعت زدید دوست بسیار
❈۴❈
هر آنکو جان جانان شد بتحقیق
کند طاعت که حق یابد ز توفیق
ز طاعت مرد ره واصل شود زود
مراورا جان جانحاصل شود زود
❈۵❈
ز طاعت ذات کل آمد پدیدار
اگر مرد رهی طاعت پدیدآر
ز طاعت یافت مر منصور حلّاج
بفرق خویش از ذات عیان تاج
❈۶❈
ز طاعت یافتم رحمان مطلق
در آخر گشت واصل از اناالحق
چنان شد او ز نور طاعت اینجا
که بیرون و درونش شد مصفّا
❈۷❈
چنان شد ذات قدس نور بیچون
که یک روزن بُدش در پیش گردون
ز نور طاعت اینجاگه عیان دید
وجود خویش اینجا بی نشان دید
❈۸❈
ز نور طاعت اینجا یافت دلدار
مقام خویش کرد او بر سر دار
چنان بد عاشق طاعت در اوّل
که جسمش کرد با جانان مبدّل
❈۹❈
چنان بد عاشق طاعت در اسرار
که روز و شب بُد اندر خدمت یار
کمر بسته بدور جان گذشته
رهِ شیطان بیکره در نوشته
❈۱۰❈
شده خالی ز وسواس شیاطین
گذشته ازوجود خود بتمکین
رسیده سوی ذات و جان شده او
چو جانان در همه پنهان شده او
❈۱۱❈
ز وصل اینجایگه او اصل دریافت
نه همچون دیگران او فصل دریافت
بیک ره بود خود آزاد کرد او
همه ذرّات خود آباد کرد او
❈۱۲❈
نهانی اندر اینجا او عیان کرد
وجودخویشتن را او بیان کرد
چنان عاشق بد اینجاگاه در ذات
که واصل گشت اندر عین ذرّات
❈۱۳❈
چنان واصل بد او در عین جانان
که بُد پیدا ز پیدائیش پنهان
ز دیدار او دمی اینجا نگردید
یقین ذات بیچون جمله خود دید
❈۱۴❈
چو حق میدید حق اینجا یقین بود
درونش اوّلین و آخرین بود
ز سلک معنوی شد پاک تن او
یکی میدید حق بیخویشتن او
❈۱۵❈
یکی را یافت در سرّ معانی
نشان ذات او در بی نشانی
بگاه معنوی اسرار گفتن
نیارد این بیان هرگز شنفتن
❈۱۶❈
بیان او بسی تقریر دارد
کلام او بسی تفسیر دارد
نه هرکس راز او اینجا بداند
کلام اونه هرکس باز خواند
❈۱۷❈
کسی باید که همچون او شود حق
زند آنگاه در پاکی اناالحق
تو چون آلودهٔ اینجایگه خوار
کجا دانی که چونست سرّ این کار
❈۱۸❈
اگر آلودهٔ، پالوده دل شو
چو او اینجایگه بی آب و گل شو
از این آلودگی پاک و مبّرا
شو اینجاگه ز حق درخویش یکتا
❈۱۹❈
سلوک خویش را اینجا در افکن
گذر کن ازنمود جان وز تن
به یک ره پاکشو اینجایگه تو
که تا یابی مگر این پایگه تو
❈۲۰❈
به یک ره پاکشو از جسم وز جان
دل خود بیش از این اینجامرنجان
به یک ره پاکشو مانند منصور
که تا ظلمت شود اینجایگه نور
❈۲۱❈
به یک ره پاکشو از هستی خویش
که تا یابی ز حق سر مستی خویش
چو پاک آئی ز جمله حق سوی تو
بجان باید که این سر بشنوی تو
❈۲۲❈
چو پاک آئی ز جمله یار گردی
ز ذات کل عیان یار فردی
چو پاک آئی در اینجا پاک رو باش
مکن اسرار چون منصور تو فاش
❈۲۳❈
چو پاک آئی منزّه ذات باشی
همیشه عین هر ذرّات باشی
چو پاک آئی چو منصور اندر این راه
تو باشی دائما از راز آگاه
❈۲۴❈
چو پاک آئی پلیدی هم شود پاک
نماند نار و ریح و آب با خاک
عناصر جملگی یکسان نماید
نه هر دم نفس دیگر سان نماید
❈۲۵❈
نماند نقش هستی اندر این راه
کسی کو باشد از اسرار آگاه
شود لوح دل اینجا پاک و روشن
مصفّا کن در اینجا جان اباتن
❈۲۶❈
صفا اندر صفا آید پر از نور
حقیقت رخ نماید دید منصور
اگر چون او شوی واصل زاعیان
نمائی همچو او اسرار پنهان
❈۲۷❈
وگرنه تن زن و خاموش میباش
چو دیگی دائما در جوش میباش
که تا پخته شوی مانند منصور
زنی زاندم دمت تا نفخهٔ صور
❈۲۸❈
اگر پخته شوی مانند او تو
یقین بینی بدیها هم نکو تو
اگر پخته شوی در جوهردل
گشاده گردد اینجا راز مشکل
❈۲۹❈
اگر پخته شوی دلدارگردی
ز بود خویشتن بیزار گردی
بهمّت زین بیان یابی تو گنجی
اگر اینجا کشی از جان تو رنجی
❈۳۰❈
بهمّت این توانی یافت اینجا
که تا گردی در اینجاگاه یکتا
بهمّت راز بتوانی نمودن
بهمّت گوی از این میدان ربودن
❈۳۱❈
بهمّت گر شوی یکتا در این کار
بهمّت هم شوی تو تاج سردار
بهمّت بگذری از چرخ و انجم
بهمّت بود خودآری یقین گم
❈۳۲❈
بهمّت رازدار آئی چومنصور
بماند نام تو تا نفخهٔ صور
بهمّت هرکه این اسرار یابد
مقام خویشتن بردار یابد
❈۳۳❈
بهمّت جان کند با دِل بَدَل او
نیابد هیچ اینجاگه خلل او
بهمّت او زند اینجا اناالحق
بگوید راز کل با یار مطلق
❈۳۴❈
بهمّت گر دم اینجاگه زنی تو
به یک ره بیخ اندُه برکنی تو
بهمّت ذات کن اینجا صفاتت
که تا پیدا کنی اعیان ذاتت
❈۳۵❈
بهمّت در یکی اینجا قدم زن
وجود خویشتن را بر عدم زن
بهمّت در یکیّ لانگر تو
عیان خویش در الّا نگرتو
❈۳۶❈
بهمّت این بیان از من نگهدار
که بی عقلانه میگویم ز اسرار
بهمّت چون همه برداری از پیش
یکی بینی حقیقت جملگی خویش
❈۳۷❈
همه حق بینی و در لاشوی تو
زدید خویش در الّا شوی تو
کامنت ها