عطار:مگر میکرد درویشی نگاهی در این دریای پر دُرّ الهی
❈۱❈
مگر میکرد درویشی نگاهی
در این دریای پر دُرّ الهی
کواکب دید جمله در شب افروز
که شب از نور ایشان بود چون روز
❈۲❈
تو گفتی اختران استادهاندی
زبان با خاکیان بگشاده چندی
که هان ای عاقلان هشیار باشید
در این درگاه شب بیدار باشید
❈۳❈
چرا چندین سر اندر خواب دارید
که تا روز قیامت خواب دارید
دل دوریش بیدل در نظاره
ز چشمش درفشان شد بر ستاره
❈۴❈
خوشش آمد سپهر کوژ رفتار
زبان بگشاد چون بلبل بگفتار
که یارب بام زندانت چنین است
که گوئی چون نگارستان چین است
❈۵❈
ندانم غیر زندانت چسانست
که زندان تو باری بوستانست
تمامت گلشن است ونور اسرار
ولیکن تا سر کل ناپدیدار
❈۶❈
همه نور است و عین ذات دانم
ترا چون مصحف آیات دانم
جمال تست اینجا نور تابان
شدم اندر جمال دوست حیران
❈۷❈
چگونه من چنین حیران نباشم
ز شوقت جان ودل گریان نباشم
ز سر تا پای نوری و حضوری
ز نزدیکی که هستی دور دوری
❈۸❈
تو نزدیکی و با من در میانی
نموده رخ در آیینه نهانی
سمواتی ولیکن عکس ذاتی
شده اعیان صفات اندر صفاتی
❈۹❈
چنین فیضی و نوری که تو داری
بهر لحظه که بر عالم بباری
تو جانبخشی و سر تاسر شده ذات
ز نور تست اینجا جمله ذرّات
❈۱۰❈
خوشم میآید اینجادیدن تو
شدم حیران در این گردیدن تو
چنین گردان شده صوفی چرائی
از ایراپای تا سر در صفائی
❈۱۱❈
ز شوق حضرتی حیران و هم مست
ز اوّل تا بآخر گردشی هست
در این گردش که هستی شوق داری
ز نور فیض و رحمت ذوق داری
❈۱۲❈
در این دم ینزل اللّه است تحقیق
مرا اینجا نصیبی بخش و توفیق
در این دم ینزل اللّه است گر اوست
حقیقت مغز گردان مر مرا پوست
❈۱۳❈
در این دم ینزل اللّه است از ذات
مراکن زنده دل با جمله ذرّات
در این دم ینزل اللّه است یکتا
مرا از نور خودگردان تو یکتا
❈۱۴❈
در این دم ینزل اللّه است حاصل
مرا گردان ز یاد دوست واصل
تو آن نوری که هستی اصل اوّل
چرا داری نمود خود معطّل
❈۱۵❈
تو آن نوری که در عین دخانی
تمامت فیض و فضل جاودانی
تو آن نوری که از تو گشت پیدا
سراسرکردهٔ مر اسم اشیاء
❈۱۶❈
ترا پیوسته میبینم اباذات
سراسر عین قرآنست و آیات
ترا پیوسته میبینم ابا حق
توئی جان جهان و نور مطلق
❈۱۷❈
ترا پیوسته میبینم در آن نور
توئی در ذات کل افتاده منشور
تو جان بخشی همه ذرّات عالم
که ریزان کردهٔنورت دمادم
❈۱۸❈
تو جان بخشی و جانان دیدهٔ تو
بسی در عشق او گردیدهٔ تو
تو جان بخشی ودیدستی رخ یار
مرا از دید خود ضایع بمگذار
❈۱۹❈
تو جان بخشی و جانم زنده گردان
مرا چون نور خود تابنده گردان
تو جان بخشی و هستی آیت دوست
ترا دانم در اینجا مغز و هم پوست
❈۲۰❈
ز بود تو چو من نابود بودم
کنون اعیان تو اینجا نمودم
در این شب مرمرا مقصود حاصل
کن اینجا تا شوم از دوست واصل
❈۲۱❈
در این شب مرمرا آزاد گردان
از این زندان دلم را شاد گردان
در این شب قدر دارم از رخ تو
چو خاصه بدر دارم از رخ تو
❈۲۲❈
در این شب قدر دارم وارهانم
رسان با یک نفس در جان جانم
کامنت ها