عطار:درآمداِکدشی دوشیزه ناگاه پریشان کرده مشک تازه بر ماه
❈۱❈
درآمداِکدشی دوشیزه ناگاه
پریشان کرده مشک تازه بر ماه
نگاری دستیارش شوخ دیده
خط سرسبزش از گل بر دمیده
❈۲❈
خطی آورده بر لعل شکرخای
گل گرد رخش را خار در پای
بُت گلرنگ راه خارکش زد
بنوک خارراهی سخت خوش زد
❈۳❈
ز زخمه آب زر بیرون چکانید
ز دل زخم زبانش خون چکانید
بهر زخمی که او بر رود میزد
مه نورا کلوخ امرود میزد
❈۴❈
چو بر زد دست بر سر جادوی را
بسر رفتند راه راهوی را
ازان ره دل چنان از راه میشد
که ره بر رهروان کوتاه میشد
❈۵❈
ز خوشی جان صوفی خرقه کش بود
که عود آن شکر لب سخت خوش بود
شکر لب عود چون آتش همیزد
شکر میریخت والحق خوش همی زد
❈۶❈
بخوشی شعر شکّر بار میگفت
بمستی این غزل را زار میگفت
مخسب ای ساقی و در ده شرابی
ز جامی بر لب جانم زن آبی
❈۷❈
روان کن آب بر آب روان زود
که عالم گویی از سر نوجوان بود
چو رخ در خاک خواهد ریخت چون گل
می گلرنگ ده بربانگ بلبل
❈۸❈
بسی گل بر دمد دل چاک کرده
تو روی همچو گل در خاک کرده
میی در ده که امشب نیم مستیم
که ما از بهر رفتن آمدستیم
❈۹❈
چو وقت صبحدم یک جام خوردیم
بمی بر صبح بی شک شام خوردیم
بیار ای سبز خط یک جام گلبوی
که پیدا شد خط سبز از لب جوی
❈۱۰❈
چو آب خضر درجام می ماست
کجا میریم گر مرگ از پی ماست
چه میگویی بریز از دیده جویی
که دی رفت و ز فردا نیست بویی
❈۱۱❈
دمی برخیز این افتادگی چیست
بسر شد عمر این استادگی چیست
برو دریاب امروزی که داری
خوشی میساز با سوزی که داری
❈۱۲❈
غنیمت گیر این یکدم که هستت
بغارت کرده این صد غم که هستت
چو از خود میتوان رستن بیکدم
نیرزد شادی عالم بیک غم
❈۱۳❈
چو جوی خون بخواهد ریخت ایام
می چون خون ده ای دلجوی از جام
خوشی امروز، خود فردا چه جویی
دمی در شور شو، سودا چه جویی
❈۱۴❈
رگ اندوه را از عیش پی کن
بشادی می خور و می نوش هی کن
شکم در نه شکم را بار بردار
مکن جان و بتن دستی بسر آر
❈۱۵❈
چوکار این جهان در دست داری
زیان وسود و نیست و هست داری
برو یا توبه کن یا توبه بشکن
چه باشی در میان، نه مرد و نه زن
❈۱۶❈
چو خسرو این سخن بشنید از سوز
بزدیک نعره و گفت ای دل افروز
اگرچه بس براحت میزنی تو
نمک را بر جراحت میزنی تو
❈۱۷❈
بریز آب رزازدست ای پریزاد
که هرگز زخمهٔ دستت مریزاد
هزاران اشک غلتان گشته در خون
ز چشم نیم مستان ریخت بیرون
❈۱۸❈
بوقت صبح، مستان شبانه
برآوردند شوری عاشقانه
بگرد شاه خسرو صبح خیزان
بصحن باغ رفتند اشک ریزان
❈۱۹❈
همه مخمور و می در سر فتاده
قدح در دست و سر در برفتاده
ز آه سرد مستان تُنک دل
پیاله تا قیامت شد خنک دل
❈۲۰❈
چو پیش حوض بنشستند مستان
برآمد از هزار آوازدستان
ز یکسو شمعها بر آب میتافت
ز یکسوی دگر مهتاب میتافت
❈۲۱❈
ز یک سو چنگ و نی در جوش آمد
ز یک سو بانگ نوشانوش آمد
ز یکسو عود بر مجمر همی سوخت
ز یکسو جان و دل در بر همی سوخت
❈۲۲❈
ز یکسو بوی می عالم گرفته
ز یکسو روی گل شبنم گرفته
ز یک سو ماهرویان ایستاده
ز یکسو مشک مویان ایستاده
❈۲۳❈
ز یک سو مطربان بربط گرفته
ز یکسو نوخطان سر خط گرفته
جهانی چون بهشت و حور و ساقی
نبود از هیچ نوعی هیچ باقی
❈۲۴❈
سماع و مستی و عشق و جوانی
گل صد برگ و آواز اغانی
می و آب روان و نور مهتاب
سماع بلبلان و شمع خوش تاب
❈۲۵❈
رخ حور و نوای صبحگاهی
همه چون جمع شد دیگر چه خواهی
چو دوری چند گردان شد فلک وار
برآمد ناله از مستان بیکبار
❈۲۶❈
ز یک یک رگ غریو از چنگ برخاست
دل پرتک بصد فرسنگ برخاست
بت بربر ره بربر همی زد
غزل میگفت و راهی تر همی زد
❈۲۷❈
از آن تر زد که راهی داشت هموار
و یا نه آب دستش بود در کار
چنان زد آن تهی در پیش اصحاب
کز آب دست دستش گشت پرتاب
❈۲۸❈
پریرخ بر بریشم قول میزد
بریشم نعرهٔ لاحول میزد
ز مستی یک نفس بلبل نمیخفت
طریق خارکش با گل همی گفت
❈۲۹❈
خرد با باده پشتاپشت میرفت
دل از سینه بسر انگشت میرفت
چو آن مهپاره زخمه ساز می کرد
ستاره بر فلک پرواز میکرد
❈۳۰❈
چو راه ترزند رود سه تا رود
فرود آیند مرغان از هوا زود
چونور شمع و آواز نوا بود
همه مجلس پر از نور و صفا بود
❈۳۱❈
ز فرّ شمع روی دوست میتافت
زتفّ باده دل در پوست میتافت
فروغ شمع و آواز ارم بود
بتی بس خوش می لعلش کرم بود
❈۳۲❈
می تر بر تهی دستان همی زد
بریشم بانگ برمستان همی زد
در آن مجلس همه دل بی همه بود
که نوش آب زمزم زمزمه بود
❈۳۳❈
نگاری ارغوان رخ و اغوان ساز
باستادی اغانی کرد آغاز
بپیش شاه، راه چنگ برداشت
براه این غزل آهنگ برداشت
کامنت ها