عطار:می جان پرورم ده در صبوحی لان الرّاح ریحانی و روحی
❈۱❈
می جان پرورم ده در صبوحی
لان الرّاح ریحانی و روحی
یک امشب از قدح می نوش تا لب
که فردا را امیدی نیست تا شب
❈۲❈
چو بادی دی شد و فردا نیامد
غم ما را سری پیدا نیامد
بهاریخوش بخور با صبح خیزان
که عمرت پیش دارد برگ ریزان
❈۳❈
چو مرغ صبحگاهی زد پر وبال
پر و بالی بزن تا خوش شود حال
ز دور باده گر دلشاد گردی
دمی از جور چرخ آزاد گردی
❈۴❈
چو می بر بایدت دور زمانه
دمی بنشین بعشرت شادمانه
که چون کشتی عمر افتد بگرداب
امان نبود که یک شربت خوری آب
❈۵❈
ترا عمری که با صد گونه پیچست
یک امروزست و آنهم پی بهیچست
سحرخیزا می بنشسته درده
ز پسته بوسهٔ سر بسته در ده
❈۶❈
برآورهای و هویی همچو مستان
ز نقد عمر داد وقت بستان
میی در ده که جمله سر براهیم
که مهمان جهان از دیرگاهیم
❈۷❈
میی در ده تو ای سرو سهی، زود
که زود از ما جهان خواهد تهی بود
ز صد شادی دلت آرام یابد
اگر یک باده در تو کام یابد
❈۸❈
بیا تا امشبی دلشاد باشیم
شبی از غم چو سرو آزاد باشیم
بشادی آستینی بر فشانیم
چوتنگ آید اجل مرکب برانیم
❈۹❈
دمی بر بانگ چنگ و ناله نی
سراسر کن قدح، در ده پیاپی
برآمد از جهان آواز مستان
ببد مستی جهان را داد بستان
❈۱۰❈
می و معشوق و عشق و روز نوروز
ز توبه توبه باید کرد امروز
بیار آن بادهٔ خوشبوی چون مشک
که تا تر گردد از می مان لب خشک
❈۱۱❈
چو مطرب این غزل برگفت شهزاد
میان باغ از مستی بیفتاد
سوی قصر گلش بردند از باغ
رخ گل شد از آن چون لاله پر داغ
❈۱۲❈
چو دیگر روز از این طاق مقرنس
جهان پوشیده شد در زرد اطلس
همه روی زمین بگرفته زردی
به یک ره آسمان شد لاجوردی
❈۱۳❈
بیامد خسرو و بر تخت بنشست
بمخموری گرفته جام در دست
ز سر در، مجلسی نو، ساز کردند
همه ساز طرب آغاز کردند
❈۱۴❈
یکی ساقی خاص شاه، بی ریش
کزو دل ریش میکندی ز تشویش
شکر دزدیده لعلش درمزیده
بجان زرداده دشنامش خریده
❈۱۵❈
اگر بفروختی عالم سزیدی
بر آنکس کو ازو بوسی خریدی
لب او رهزن پیر و جوان بود
بدندان همه پیران ازان بود
❈۱۶❈
صلای تلخ می در داد ساقی
ز شیرینی خود نگذاشت باقی
چو باده پای کوبان بر سر آمد
شه از یک کاسه چون دیگی برآمد
❈۱۷❈
چو شه را باده در سر کارگر شد
بمطرب گفت خسرو بیخبر شد
برای کوری شاه سپاهان
بزن ای نغمه زن راه سپاهان
❈۱۸❈
یکی یوسف جمالی عود برداشت
زبان در نغمهٔ داود برداشت
شکر لب چون بریشم بست بر عود
ز پرده برگشاد آواز داود
❈۱۹❈
چو گوش کرّنا مالید هموار
بسر گردید گردون کرّناوار
ز مجلس الصّلای نوش برخاست
ز دل فریاد و از جان جوش برخاست
❈۲۰❈
درآمد مرغ بریان مرحبا گوی
بصد الحان صراحی الصّلا گوی
صراحی خود نفس تا پیش و پس داشت
مگر از باده تنگی نفس داشت
❈۲۱❈
می چون خون بی اندازه میشد
جگر زان خون ببر در تازه میشد
جگر را بود آن می آب کسنی
کسی کان می بخورد او بود کس نی
❈۲۲❈
زمانی بود خوانی بر کشیدند
جهانی تا جهانی برکشیدند
صراحی از قفا خوردن باستاد
قدح از آب تا گردن باستاد
❈۲۳❈
بیاوردند از صد گونه جلّاب
قدح پرماهیان کرده چو سیماب
چو دف از سر قدح یکسان ز هر سو
بپای افگنده همچون چنگ گیسو
❈۲۴❈
چو شربت رفت خوانسالار بنهاد
زهر نوعی ابا بسیار بنهاد
ندیده بود هرگز گرده ماه
ز خوان آسمان چون خوان آن شاه
❈۲۵❈
نواله داشت در بر نان ز هر سوی
هریسه داشت در سر خوان زهر سوی
ابا و قلیه و حلوا و بریان
نهاده تا بشیر مرغ بر خوان
❈۲۶❈
چو نان شد خورده آمد خادمی چست
بطشت و آب هر کس دست میشست
چوخوان از پیش خسرو بر گرفتند
طری مجلس نو بر گرفتند
❈۲۷❈
شه از ساقی گلرخ جام درخواست
زهرمطرب سماع عام درخواست
بیک ره مطربان نام بردار
نهادند آنچه دانستند در کار
کامنت ها