عطار:چراغ جنّت و شمع دو عالم امیرالمؤمنین فاروق اعظم
❈۱❈
چراغ جنّت و شمع دو عالم
امیرالمؤمنین فاروق اعظم
اگر چه بود ملکی در میانش
نمیارزید ملکی یک زمانش
❈۲❈
غلامی بر سرش استاده بودی
زبان بر نیکویی بگشاده بودی
همی گفتی بدو الموت الموت
که تا عمرش نگردد لحظهیی فوت
❈۳❈
کسی کو را موکّل مرگ باشد
کجا ملک جهان پر برگ باشد
شبی بودی که خود هیزم بچیدی
برای پیره زن هیزم کشیدی
❈۴❈
چراغ خلد هیزم چین که دیدست
چنین روشن چراغ دین که دیدست
چو دین را مغز بودی در دماغش
بسی کردند روغن در چراغش
❈۵❈
چو در دنیا نمیگنجید آن نور
چرغی شد میان جنّت و حور
اگر در دل ز فاروقت غباریست
ترا در راه دین آشفته کاریست
❈۶❈
چه برخیزی بخصمی چراغی
که روشن زوست چون فردوس باغی
بخصمی زخم او برخویشتن زن
بروابلیس را کن کورو تن زن
❈۷❈
چو زو ابلیس شد کور اوّل کار
از آن در خصمی او با تو شد یار
عجم بگشاد و این فتحی مدامست
چو پیغمبر عرب را، وین تمامست
❈۸❈
عجم آنگه جهود و گبر بودند
ازو گوی مسلمانی ربودند
کسی اجدادش اسلام از عُمر یافت
ز مهر او چرا امروز سر تافت
❈۹❈
کسی کو اعجمی افتاد در راه
ز سعی او مسلمان گشت و آگاه
چو از سعیش درون آمد باقرار
چرا باوی برون آمد بانکار
❈۱۰❈
گر او هرگز نکردی نشر ایمان
که گشتی در عجم هرگز مسلمان
کسی را زو بود ایمان برونق
چگونه گویدش کو بود ناحق
کامنت ها