عطار:چو خود بر لوح زنگاری قلم زد سپر بود و زتیغ خود علم زد
❈۱❈
چو خود بر لوح زنگاری قلم زد
سپر بود و زتیغ خود علم زد
درآمد پیک پیش شاه حالی
بداد آن نامه را در جای خالی
❈۲❈
چو شاه آن نامه را برخواند یکسر
دلش آشفته گشت از شاه قیصر
شه عالی صفت را بی خرد خواند
بخواری پیک را از پیش خود راند
❈۳❈
بزودی ره برید آن پیک خوش رو
درآمد همچو بادی پیش خسرو
ز بیدادی آن شاهش خبر کرد
شه از خشمش جهانی را حشر کرد
❈۴❈
نه چندان خلق گرد آورد قیصر
که چندان خلق، باشد روز محشر
همه صحرا و دشت از مردپرگشت
نیافت از خلق سوزن جای در دشت
❈۵❈
ز ریگ و برگ، لشکر را عدد بیش
ز هر سوییش هر ساعت مدد بیش
ز چرخ ار سوزن عیسی فتادی
ندانم تا زمینش راه دادی
کامنت ها