عطار:بآخر خسرو از وی ره نشان خواست وداعش کرد و میشد بر نشان راست
❈۱❈
بآخر خسرو از وی ره نشان خواست
وداعش کرد و میشد بر نشان راست
چو القصه از آنجا درکشیدند
بکوه و آب و جسری در رسیدند
❈۲❈
دهی خوش بود صحرا و سر کوه
دهی پر نعمت و خلقی بانبوه
سوی ده رفت با یاران بهم شاه
بخواست از اهل ده یک مرد همراه
❈۳❈
که تا رهبر بود در راه او را
کند از نیک و بد آگاه او را
چو خورشید آسیا سنگ زراندود
ز زیر آسیای چرخ بنمود
❈۴❈
هزاران دانه داشت آن توتیا رنگ
بیکبار آس کرد آن آسیا سنگ
سپیدی روز میدانی چراتافت
که روی روز گرد آسیا یافت
❈۵❈
بآخر شهریار وجمع یاران
روان گشتند چون از میغ باران
چو روز دیگر آن ایوان نه طاق
منور شد ز نور شمع آفاق
کامنت ها