عطار:آفرین جان آفرین و جان جان آنکه هست او آشکارا و نهان
❈۱❈
آفرین جان آفرین و جان جان
آنکه هست او آشکارا و نهان
در مقام لایزالی آشکار
در درون عاشقان بیقرار
❈۲❈
آسمان یک پرده از اسرار او
وین زمین یک نقطه از پرگار او
ای منزّه از همه بود ونبود
وی مبرّا از همه گفت و شنود
❈۳❈
آسمان چون چرخ سرگردان او
قل هو الله آیتی در شان او
خاک را از قدرت خود آفرید
عقل و جان آورد از صنعت پدید
❈۴❈
آفتاب از صنع او گردان شده
ماه و زهره در رهش حیران شده
جسم را از خاک قدرت نقش داد
روح را از آتش و از باد زاد
❈۵❈
روح را چون جان در این تن او نهاد
سرّ اسرارش در این جان زوفتاد
این زمین یک خشت از ایوان او
نحن اقرب گفتهٔ دیوان او
❈۶❈
هیچکس آسان به کنهش پی نبرد
تا بظاهر او یقین از خود نمرد
ای بخود مغرور در ملک جهان
کی بیایی تو ز کنه او نشان
❈۷❈
ای ز تو غافل همه عالم تمام
سرّ اسرارت میان خاص و عام
دانهٔ لطف معانی داشتی
در میان جان آدم کاشتی
❈۸❈
چون حق آمد در درون تو نهان
این زمان عطّار درها میفشان
بعد از این گویم همه نعت رسول
حضرت حق کرده عرفانش قبول
❈۹❈
از محّمد گویم و اطوار او
من یقین دانستهام کردار او
کامنت ها