عطار:گفت پیر ره که او بیخود شده در ره عرفان حق راشد شده
❈۱❈
گفت پیر ره که او بیخود شده
در ره عرفان حق راشد شده
نقطهٔ سرّ قلم با لوح گوی
بعد از آن نقش صور از لوح شوی
❈۲❈
گفتمش چون علم حق آمد درون
غیر حق را ازدلم کردم برون
عشق با هستی من شد رهنمون
جهد کن از هستی خود رو برون
❈۳❈
من بکلّی خویش را کردم تباه
چون بدیدم مظهر ذات الاه
یک چله در پیش آن سلطان بدم
در کمال سرّ او حیران شدم
❈۴❈
آنچه گفت او گوش کردم من تمام
بر جمال شاه او کردم سلام
آنگهی از وی اجازت خواستم
جان خود از فیض او آراستم
❈۵❈
جملگی هستیّ خود کردم تباه
تا رسیدم من بدرگاه اله
هر که او رادید جمله حق بدید
بیشکی او درمقام حق رسید
❈۶❈
هر که اورا حق بداند حق شود
بیشکی او خود حق مطلق شود
همچو منصور از اناالحق دم زند
جمله عالم را هم او برهم زند
❈۷❈
کفر و ایمان را گذار و حق شناس
تا نگردی در ره دین ناسپاس
هر که او از دین احمد روی تافت
او بچاه ویل شیطان راه یافت
❈۸❈
رو ز احمد پرس سرّ مرتضی
حق بقرآن گفته با او هل اتی
تو چه دانی سرّ این دریای دین
او یدالله است درعین الیقین
کامنت ها