عطار:چون محمد این ندا از حق شنید گفت هستی نور حق از عین دید
❈۱❈
چون محمد این ندا از حق شنید
گفت هستی نور حق از عین دید
ای تو را حق در کلام خویشتن
خوانده صد جایت بنام خویشتن
❈۲❈
ای ز تو ایوان شرع افروخته
جمله بدعتها ز قهرت سوخته
ای ز تو راه طریقت آشکار
وی ز تو نور حقیقت آشکار
❈۳❈
راه تو هر کس نرفت ایمان نبرد
کور بود و در ره شیطان بمرد
ای تو از مهر حقیقت نور نور
پیش تو روشن شده احوال صور
❈۴❈
ای ز تو روشن شده روی زمین
رهنمای اولیای راه بین
در حقیقت واصل اندر راه حق
از تو در عالم نبرده کس سبق
❈۵❈
هر که او با سرّ تو همراز شد
در میان عاشقان ممتاز شد
هر که در راهت نباشد سر براه
هست ملعون و مقلّد روسیاه
❈۶❈
هر که او از دین تو برگشته شد
در ره معنیّ ما سرگشته شد
هر که او از پیرویت عار داشت
در گلستان شریعت خار کاشت
❈۷❈
این معانی را نگویم من چنین
گفت احمد آن نبیّ المرسلین
یا نبیّ المرسلین عطّار را
زنده دل کن وانما اسرار را
❈۸❈
تا شود او راه بین شرع تو
در زمین جان کند او زرع تو
هست عطّار از ضعیفی رشتهای
در میان خاک و خون آغشتهای
❈۹❈
هست عطّار اندر این ره خاک راه
از تو میجوید ز بیدینان پناه
هست عطار این زمان بیخویش و کس
خود تو را دارد بهر دو کون و بس
❈۱۰❈
یا أمیرالمؤمنین دستم بگیر
ز آنکه سلطان جهانی ای امیر
یا أمیرالمؤمنین جانم بسوخت
در میان کفر و ایمانم بسوخت
❈۱۱❈
با چنین جمعی منافق چون کنم
غیر مهر تو ز دل بیرون کنم
یا امیر این قوم بیره گشتهاند
از طریق افتاده در چه گشتهاند
❈۱۲❈
یا علی این جمع مردود آمدند
بر طریق قوم نمرود آمدند
یا امیر این قوم سرگردان شدند
همچو قوم لوط بس بیجان شدند
❈۱۳❈
یا امیر این قوم که مینگروند
از پی مردار چون سگ میروند
یا امیر از دست اینان چون کنم
خود قبای صبر را بیرون کنم
❈۱۴❈
دیگرم صبری نماند از جورشان
ظلمها پیدا شده در دورشان
قاضی و مفتی و اهل احتساب
مکرها ورزند جمله بیحساب
❈۱۵❈
زینهار ای راهرو زیشان گریز
تا نیابی هول روز رستخیز
جمله بگذارند اصل و فرع را
حیله پندارند ایشان شرع را
❈۱۶❈
یا علی زین خلق یارانت چو من
پیش تو ماندند آخر هفده تن
دیگر از اصحاب وقوم روزگار
از دمشق و کوفه بد پانصد هزار
❈۱۷❈
از مقام مکّه تا اقصای روم
وز بلاد مصر تا سرحدّ فوم
پس خراسانست و ترکستان زمین
پس بلاد ترک تا سرحدّ چین
❈۱۸❈
ازولایت تا ولایت مردمان
بود در شرع محمّد آن زمان
جملگی باطور ایشان گشتهاند
از امیرمؤمنان برگشتهاند
❈۱۹❈
رفتهاند ایشان زشهر دین بدر
میر خوددانند گر را با مگر
بعد بهمان دین ایشان شد درست
با فلان کز نسل بی ایمان برست
❈۲۰❈
همچو شمر نابکار و چون یزید
آید از حقّ لعن بر وی برمزید
پورنادان پورعاصی بیعتی است
پس فلان بن فلان لعنتی است
❈۲۱❈
جملگی گفتند چون بهمان بُد او
در طریق کفر با ایمان بد او
خط بهمان دارد اندر دست او
گر باو بیعت کنیم آید نکو
❈۲۲❈
چون خلیفه بود عثمان در جهان
خوانده ذوالنورین خلق او را عیان
پور بوسفیان پس از وی خوب بود
در امیری چون از او منسوب بود
❈۲۳❈
این جماعت جملگی از ره شدند
سوی او رفتند پس ابله شدند
وین زمان هم مردمان آگه شدند
بر طریق جدّ خود بیره شدند
❈۲۴❈
میروند این جمله تا دار جزا
رو بایشان باش گر داری روا
خلق عالم ره بکوری رفتهاند
راه شرع احمدی بنهفتهاند
❈۲۵❈
همچو من در شرع و در دینش بکوش
تا بیایی از همه مستی بهوش
این همه تصنیف بین از عالمان
آنچه حق بوده نکردندی عیان
❈۲۶❈
من عیان و آشکارا گفتهام
وین همه درها بمظهر سفتهام
من نمیترسم ز کشتن همچو تو
ز آنکه اسرارم علی گفتا بگو
❈۲۷❈
من از او گفتم شه عرفان من
همچو نوری در میان جان من
ای بدنیا دشمنت را چند روز
پرورش دادی بخوردی همچو یوز
❈۲۸❈
گرچه او بر تو بسی زینت فروخت
عاقبت دنیا بچشمش میخ دوخت
ای پسر از قوم خود بیزار شو
بازگرد از غفلت و بیدار شو
❈۲۹❈
رو تو گفت مصطفی را گوش کن
جام از ساقی کوثر نوش کن
نی محمّد گفت باب علم اوست
انّما در شأن حیدر خود نکوست
❈۳۰❈
تو زغفلت گشتهای دنیاپرست
هر کرا غفلت نباشداو برست
این کتبها غفلت آرد این بدان
روز غفلت دور شو مظهر بخوان
❈۳۱❈
تا تو را روشن شود اسرار دین
وین نماز و روزهات گردد یقین
گر تورا عمر دو صد باشد بسال
وندران عمرت بخوانی قیل و قال
❈۳۲❈
ور تو در روزه شوی عمری دراز
ور بشب دایم گذاری تو نماز
بی ولای او نیابی هیچ نور
رو سیه باشی تو اندر روز صور
❈۳۳❈
پیرو شرع محمّد باش چست
در طریق شاه مردان رو درست
هست امّیدم بشاه اولیا
ز آنکه هست او تاجدار انّما
❈۳۴❈
همچو او آن را که شاهی باشدش
دردو کون آن را پناهی باشدش
ای ز دین مصطفی بیرون شده
همچو حجّاج لعین ملعون شده
❈۳۵❈
خیز و همچون مؤمنان دیندار شو
وآنگهی در کلبهٔ عطار شو
هست عطار اندراین ره سربلند
ز آنکه هست ابیات شیرینش چو قند
❈۳۶❈
نی شکر دانی چرا شیرین بود
ز آنکه مهر شه در او تعیین بود
کمتر از چوبی نهای در راه عشق
گوش کن معنیّ آن از شاه عشق
❈۳۷❈
تا که گردد روشنت اسرار عشق
بعد از آن گردی تو خود انوار عشق
این مراتب از تو خود ظاهر شده
وین معانی از تو خود باهر شده
❈۳۸❈
لیک باید جسم خود را سوختن
وآنگهی خرقه زعرفان دوختن
رو تو درخرقه خدا را کن طلب
وآنگهی دم درکش و نه لب بلب
❈۳۹❈
ای تو اندر جسم صورت بین شده
بعد از آن هم صحبت سرگین شده
جهد کن خود را بعرفان پاک ساز
تا شوی در ملک عرفان پاکباز
❈۴۰❈
رو درون را پاک ساز از کندگی
تا ترا روشن شود فرخندگی
کندگی مهر پلیدان با شدت
پیروی نفس شیطان با شدت
❈۴۱❈
رو تو از فعل بد شیطان ببر
ریسمان مهر بد کیشان ببر
هیچ میدانی که تو خود کیستی
آمده در دهر بهر چیستی
❈۴۲❈
ظاهر از آثار ذات حق توئی
واندرین عالم صفات حق توئی
هیچ میدانی کزین عالم ترا
جز جفا و جور نبود خود دوا
❈۴۳❈
ترک دنیا کن چو حیدر مردوار
تا شوی واصل بلطف کردگار
هر که او در آتش محنت بسوخت
همچو بوذر جامهای از صدق دوخت
کامنت ها