عطار:بودم اندر پیش نجم الدّین شبی آنکه جز مرغان نبودش هم لبی
❈۱❈
بودم اندر پیش نجم الدّین شبی
آنکه جز مرغان نبودش هم لبی
بد کبیرو او ز حق آگاه بود
در طریق اهل معنی شاه بود
❈۲❈
رازی از سرّ معانی گفت او
من بگویم ز آن یکی در گوش تو
خود بیاب این رمزراوگوش کن
همچو خمّ می ز معنی جوش کن
❈۳❈
گفت روزی مصطفی از بهر سیر
از مدینه رفت بیرون بهر خیر
همرهش اصحاب خود بسیار بود
در قدومش واقف اسرار بود
❈۴❈
بود شاه اولیا همراه او
بود واقف از دل آگاه او
دست حیدر مصطفا در دست داشت
دیگران را زآن معانی پست داشت
❈۵❈
قرب یک میلی به بیرون بیش و کم
دست در دست محمّد داشت هم
پس محمّد گفت با او رازها
داد در گوشش بسی آوازها
❈۶❈
بعد از آن دیدند نیکو منزلی
گنبدی عالی در آنجا ازگلی
بود آن منزلگهی بس با صفا
گاه گاهی بود آنجا مرتضی
❈۷❈
جای عزلت گاه سلمان بود آن
منزل ارباب عرفان بود آن
آمد آنجا مصطفی آرام کرد
پس می عرفان بسی درجام کرد
❈۸❈
نارسیده آن می معنی بکام
جملگی کردند مستیها تمام
از پر جبریل آواز او شنید
گفت اینک جبرئیل از حق رسید
❈۹❈
مصطفی با مرتضی چون جان شدند
در درون خانهٔ سلمان شدند
پس نبی گفتا کسی را بار نیست
در درون خانه خود اغیار نیست
❈۱۰❈
گفت با سلمان که باب در تو باش
ز آنکه سرّ حیدری گشت از توفاش
چونکه سلمان آستان در گرفت
جمله اسرار خدادر سر گرفت
❈۱۱❈
جمله اصحاب نبی حیران شدند
غرقه در دریای بی پایان شدند
پس بگفتند این چه سرّ است ازاله
کاندر این خانه برفتند آن دو شاه
❈۱۲❈
ما همه با مصطفی محرم بدیم
در همه معنی باو همدم بدیم
این چه سر بد که نبی باما نگفت
سرّ اسرار الاه ازما نهفت
❈۱۳❈
خود علی را محرم خود داشت او
پس یکی را در درون نگذاشت او
جمله گفتند این سخن با یکدگر
خود بپرسیم از محمّد این خبر
❈۱۴❈
تا بگوید سرّ این معنی بما
تا شویم آگه ز کشف انّما
پس برون آمد نبی بامرتضی
گفت آورده است سویم هل اتی
❈۱۵❈
جمله یاران پیش پیغمبر شدند
وز علوم حیدری انور شدند
جمله گفتند اندر این گنبد چه بود
با که بوده خود ترا گفت وشنود
❈۱۶❈
ما همه اصحاب جانباز توایم
واندر این سرّ محرم راز توایم
این عرق بر روی تو از بهر چیست
وین ورود هل اتی از بهر کیست
❈۱۷❈
مصطفی گفتا که ای یاران من
جمله اصحاب و هواداران من
اندرین معنی سخن بسیار هست
واندرین سر خود بسی اسرار هست
❈۱۸❈
چونکه جبریل آمد از حق سوی من
گفت از اسرار حیدر او سخن
این همه الهام حق با شاه بود
ز آنکه او خود نور عین الله بود
❈۱۹❈
حق باو میگفت و او از حق شنفت
او همه اسرار حق مطلق شنفت
من نگویم سر چومنصور این زمان
لیک دارم سر در این مظهر نهان
❈۲۰❈
جملگی گفتند پس رهبر توئی
بعد پیغمبر بما مهتر توئی
هر که کرد اقرار ایمان یافت او
و آنکه کرد انکار دوزخ تافت او
❈۲۱❈
هر که منکر گشت او معلون بود
همچو گمراهان دیگر دون بود
هست عطّار این زمان آگاه او
گشته دور از منکر گمراه او
❈۲۲❈
گشتهام از رافضی بیزار هم
ز آنکه او گشته به پستی متهّم
من بدین احمد و اولاد او
تو و دین دیگری وارشاد او
❈۲۳❈
تو بدین دیگران گمره شوی
همچو کوران در درون چه شوی
ای تو مردود خدا و خلق هم
همچو کوران منکر شاه کرم
❈۲۴❈
گشت شرع از دین حیدر آشکار
خود برای شرع میزد ذوالفقار
بارها در راه حقّ جان باخت او
دلدل معنی بفرمان تاخت او
❈۲۵❈
من بگویم شرح تیغش هوشدار
درّ اسرار مرا در گوشدار
لافتی الاّ علی در جان من
ذوالفقار و سیف او ایمان من
❈۲۶❈
گر نبودی سیف،ایمان کی بُدی
با تو حبّ شاه مردان کی بُدی
قصّهٔ آن عمر و آخر یاد کن
خانهٔ دین را بآن آباد کن
❈۲۷❈
میشنیدم این سخن از اهل علم
عالمان کایشان بدند ارباب حلم
کامنت ها