عطار:شاه غازی شاه محمود آنکه داشت برجهان حکم نکونامی گذاشت
❈۱❈
شاه غازی شاه محمود آنکه داشت
برجهان حکم نکونامی گذاشت
بود شاه عادل و بس هوشمند
هیچ خلقی را نبوده زو گزند
❈۲❈
صیت عدلش در جهان مشهور بود
زنگ ظلمت از دل او دور بود
داشت سلطان در جهان یک جوهری
گوهری در بحر معنی مظهری
❈۳❈
بود او را یک غلام راز دان
نام او را خود ایاز خاص خوان
گفت سلطان خود ایاز خاص را
رو طلب کن جوهروقّاص را
❈۴❈
جوهری اندر خزینه خاص بود
نام آن جوهر یقین وقّاص بود
آن جواهر را بگویم کز که بود
وز که آمدآن جواهر در وجود
❈۵❈
خود سلیمان داشت آن جوهر نگین
زو رسیده تا به آن و تا به این
خود تبرّک بود آن جوهر بدهر
صدهزاران کُشته گشته زو بزهر
❈۶❈
گوهری بود او و روشن همچو خور
کرده او را اهل دنیا نام دُر
رفت ایاز و در خزینه گشت زود
یافت جوهر راکه سلطان مینمود
❈۷❈
پس بد او درّی بزرگ و قیمتی
هرکرا باشد ندارد محنتی
گفت سلطان کن بهایش از قیاس
ز آنکه هستی در جهان جوهرشناس
❈۸❈
گفت ایاز خاص کی سلطان جود
من بگویم خود بهایش هرچه بود
لیک سرّی اندر او موجود هست
دردل آن سرّی از معبود هست
❈۹❈
گر نبودی آن بهایش کردمی
آنچه مقصود تو بودی گفتمی
گفت سلطانش که آن سر را بگو
تا شوم دانا بر آن معنی نگو
❈۱۰❈
گفت ایازش گر کنی تصدیق تو
من بگویم تاکنی تحقیق تو
قرنها بوده است این سر خود نهان
میشوداندر زمان تو عیان
❈۱۱❈
در درونش کرم بی برگی بود
در دهان او مگر برگی بود
رو تو بشناس این در معنیّ خود
تانیفتی دور از تقویّ خود
❈۱۲❈
چیست درّ و کرم در معنی بگو
گر نمیدانی مرو در کوی او
جسم دُردانِ کرم عقل و برگ عشق
کی توانم کرد هرگز ترک عشق
❈۱۳❈
عشق چبود معنی عرفان جهان
این معانی در میان جان بدان
شد درون جوهرم عشقش نهان
لیک در مظهر کنم او را عیان
❈۱۴❈
چونکه این سرّ از ایاز آن شه شنید
گفت میخواهم شود این سرّ پدید
بشکنم او را بدست خویش زود
تا عیان گردد که پنهانی چه بود
❈۱۵❈
خود درون گوهر است آن سرّ غیب
من برون آرم از آن چون زرزجیب
گفت بامیری که بودی قدرتش
بشکن این گوهر مبین در قیمتش
❈۱۶❈
گفت امیر اشکستنش از عقل نیست
این جواهر خود خراج ملکتی است
نشکنم گفتا که هست ازعقل دور
تو خراج ملک را مشکن بزور
❈۱۷❈
کرد امروگفت سلطان کی ایاز
بشکن این جوهر که بینم سرّ راز
تا ببینم کرم و برگش را عیان
زآنکه بوده سالها این سرّ نهان
❈۱۸❈
چون ایاز از امر سلطان درشکست
جمله میران را برفت از کار دست
که چرا بشکستی این در را علن
گفت از امر شه است اینت سخن
❈۱۹❈
من ز گفت شه شکستم درّ او
گفت او درّ است و این دانم نکو
چون شما از امر شه لب بستهاید
درّ گفت شاه را بشکستهاید
❈۲۰❈
خود شما صورت همی بینید و جسم
ز آنکه نشناسید معنی را ز اسم
من ز معنی گفتم این اسرار را
تو بصورت خود مبین گفتار را
❈۲۱❈
من ز گفتار کسی گویم سخن
برکنم بنیاد بد ازبیخ و بن
زآنکه او اسرار در نیکیم داد
وین چنین گنجی بجان من نهاد
❈۲۲❈
هست این اسرار معنیام بجوش
میکنم در عالم معنی خروش
جوهر ذاتم که اشکستش نبود
درمعانی همّت پستش نبود
❈۲۳❈
جوهر من خود لدنّی آمده است
نه چو ن جوهر که کونی آمده است
جوهر معنی من در بحر عشق
غوطهای خورده بدیده شهر عشق
❈۲۴❈
چون برون آمد ز جوهر کرمکی
شاه گفتا با ایازش نرمکی
کاین زمان گردید بر من این عیان
کرمکی یک برگ دارد در دهان
❈۲۵❈
جوهر معنیّ من گوید سخن
رو تو اسرار خدا را گوش کن
جوهر معنیّ من گوید بتو
تا بکی باشی چو صورت تو بتو
❈۲۶❈
جوهر معنی من گوید که رو
پیش عشاق رخم کن جان گرو
جوهر معنی من این رمز گفت
رو تو با اهل خدا میباش جفت
❈۲۷❈
جوهر معنی من معنی شکافت
وز شکاف آن معانی عشق یافت
جوهر معنی من از عشق گفت
این چنین اسرار زو باید شنفت
❈۲۸❈
جوهر معنی من خود یار دید
نه چو تو خوددید و او اغیار دید
جوهر معنی من مظهر شده
همچو درّی در صدف گوهر شده
❈۲۹❈
ای که مهر تست در جان نور من
ای تو گشته ناظر و منظور من
مهر تو در کام جانم ریخته
جان بمهرت از ازل آمیخته
❈۳۰❈
جوهر ذاتت بود عالی بسی
پی نخواهد برد بر ذاتت کسی
چون ایاز این لطفها از شه شنید
خویش راکمتر ز خاک راه دید
❈۳۱❈
گفت شاها بندهٔ خاص توام
در هواداریت رقّاص توام
من تمام ازخود برونم آمده
در ره عشقت زبونم آمده
❈۳۲❈
در زبان و در بیان من توئی
آشکارا ونهان من توئی
جز خداوند جهان در پیش و پس
غیر تو دیگر نبینم هیچکس
❈۳۳❈
چونکه شد بشنید این راز از ایاز
ز آتش غیرت در آمد در گداز
گفت هستی تو بجای جان من
با تو یک شخصیم در یک پیرهن
❈۳۴❈
این سخن را عشق میگوید تمام
تا شوند آگاه ازین هر خاص و عام
منکران عشق کوران رهند
هرکسی را کی چنین می میدهند
❈۳۵❈
جوهر معنی به بینایان دهند
این سعادت کی برعنایان دهند
جوهر معنی من عالم گرفت
تو نپنداری همین آدم گرفت
❈۳۶❈
جوهر معنیّ من حقّ ساخته
دین ودنیا را به یک جو باخته
جوهر معنی من شادان شده
همچو نوری در میان جان شده
❈۳۷❈
جوهر معنی من انسان شده
غرقه در دریای بیپایان شده
جوهر معنی من واصل شده
جوهر ذاتم ازو حاصل شده
❈۳۸❈
جوهر معنی من عطّار شد
زآنکه او با دین احمد یار شد
جوهر معنی من کرّار شد
ز آنکه او از دید حق دیندار شد
❈۳۹❈
جوهر معنی من توحید گفت
سرّ اسرار خدا ازدید گفت
جوهرمعنی من ایمان شده
همچو درّی در میان جان شده
❈۴۰❈
جوهر معنی من واصل شده
جوهر ذاتم ازو حاصل شده
جوهر معنی من زو راه یافت
ز آنکه او از سرّ حق آگاه یافت
❈۴۱❈
جوهر معنی من مظهر شده
در میان عینها انور شده
جوهر معنی من خود نور دید
همچو موسائی که او بر طور دید
❈۴۲❈
جوهر معنی من حقدان شده
فی المثل از کفر با ایمان شده
جوهر معنی من شاداب شد
ز آنکه در بحر نبی غرقاب شد
❈۴۳❈
جوهر معنی من از احمد است
زآنکه او از رحمت حق سرمداست
جوهر معنی من شاه ولی است
زآنکه درعین محمّد چون علی است
❈۴۴❈
جوهر معنی من ایشان بُدند
ز آنکه ایشان معنی جانان بُدند
جوهر معنی من انسان شده
همچو حیدر رحمت رحمن شده
❈۴۵❈
جوهر معنی من زو نور شد
جوهر ذاتم از او مشهور شد
جوهر معنی من از مظهر است
در درون این صدف چون گوهر است
❈۴۶❈
جوهر معنی من اصلی بود
ز آنکه اورا با علی وصلی بود
جوهر معنی من معنی اوست
این معانی را یقین میدار دوست
❈۴۷❈
جوهر معنی من از اصل بود
زآنکه با او شاه مردان وصل بود
جوهر معنی من دریا شده
واندر آن دریا بسی غوغا شده
❈۴۸❈
جوهر معنی من از کین گذشت
زآنکه شاهش بر دل مسکین گذشت
جوهر معنی من اسرار شد
همره منصور خود بر دار شد
❈۴۹❈
جوهر معنی من آدم بُد است
ز آنکه او در دین حق محرم بُد است
جوهر معنی من طوفان شده
همچو نوح از کشتی عرفان شده
❈۵۰❈
جوهر معنی من داود بخت
بوده او رادر معانی تاج و تخت
جوهر معنی من جان یافته
چون سلیمان ملک و فرمان یافته
❈۵۱❈
جوهر معنی من سرّ جلیل
این معانی ظاهر از ذات جلیل
جوهر معنی من برهان نمود
همچو اسمعیل جان قربان نمود
❈۵۲❈
جوهر معنی من اسحق بود
زآنکه اودر ملک معنی طاق بود
جوهر معنی من خندان شده
ز آنکه یعقوبم بسی گریان شده
❈۵۳❈
جوهر معنی من آگاه بود
زآنکه او با یوسف اندر چاه بود
جوهر معنی من ز آن صالح است
کین چنین ناقه ز جان صالح است
❈۵۴❈
جوهر معنی من همراه بود
همچو جرجیسی که با الله بود
جوهر معنی من پاک آمده
همچو ادریسی که چالاک آمده
❈۵۵❈
جوهر معنی من برکوه تافت
موسی اندر کوه از آن انوار یافت
جوهر معنی من با خاک گفت
همچو یوشع سرّ معنی در نهفت
❈۵۶❈
جوهر من سرّ غیبی را نمود
بعد از آن راز شعیبی را نمود
جوهر معنی من دریای شوق
همچو الیاس او گرفته جام ذوق
❈۵۷❈
جوهر معنی من مات آمده است
همچو عیسی جوهر ذات آمده است
جوهر معنی من خضر نبی
صاحب اسرار کشتی و صبی
❈۵۸❈
جوهر معنی من چون جوش کرد
همره ذوالکفل عرفان نوش کرد
جوهر معنی من آمد پدید
زآنکه احمد را چو بحر نور دید
❈۵۹❈
جوهر معنی من شد سرّ صور
چون علی شد واصل دریای نور
جوهر معنی من گفت از حسن
زآنکه اودر جان من دارد وطن
❈۶۰❈
جوهر معنی من چون عشق دید
گفت حسینی مذهبم دارم دو عید
جوهر معنی من دارد ظهور
زین عبّاد است در جانم چو نور
کامنت ها