عطار:ای به دنیا جمله مقصود آمده پرتوی از نور معبود آمده
❈۱❈
ای به دنیا جمله مقصود آمده
پرتوی از نور معبود آمده
ای ز انوار حقیقت نور تو
وی ز اسرار حقیقت پورتو
❈۲❈
هر حقیقت را که گفته بایزید
آن معانی را زجعفر او شنید
ای ز تو هم آسمان و هم زمین
رحمت حقّ نور ربّ العالمین
❈۳❈
ای ز تو دو نور مشتق آمده
هر دو عالم ز آن برونق آمده
این دو نور از نور حقّ پیدا شده
عالمی ز آن نورها شیدا شده
❈۴❈
سالکان کار حقّ ایشان بدند
مظهر انوار حقّ ایشان بدند
پیشوای خلقشان میدان یقین
آنکه ایشانند شمع راه دین
❈۵❈
از حسن میپرس سرّ اوّلین
وز حسین از اولین و آخرین
زین دو مظهر ای پسر گر حاضری
جوی سرّ باطنی و ظاهری
❈۶❈
ای دو چشم مصطفی و مرتضی
وی دو نور انبیاء و اولیا
در حقایق قرّةالعین رسول
در معارف زبدهٔنقد بتول
❈۷❈
جبرئیل از جان و دلتان چاکر است
جملهٔ کرّ وبیان خاک در است
ز اوّل آدم یکایک ز انبیا
از خدا در یوزه دارند این دعا
❈۸❈
کای الها جرم ما برما مگیر
وز گناهان گذشته در پذیر
جرم ما را بخش بر آل علی
تا شود آئینهٔ ما منجلی
❈۹❈
تو چه میدانی که ایشان خود کیند
رهبران آدمان خاکیند
آن یکی را زهر مقبول آمده
و آن دگر از تیغ مقتول آمده
❈۱۰❈
آنکه کرد این جمله باشد لعنتی
تا ابد در نار باشد محنتی
چون بظاهر این چنین هاکردهاند
خویشتن را خود بدوزخ بردهاند
❈۱۱❈
لیک ایشان را چه نقصان از کمال
نور حقّ را کی بود آخر زوال
ای تو نورذات یزدان آمده
ای تو عین کلّ عرفان آمده
❈۱۲❈
اوّل و آخر شما بودید عین
باطن و ظاهر شما بودید عین
از شما یک نوردیگر شد پدید
زین عباد آن در دریای دید
❈۱۳❈
اوست باب اولیا عین الیقین
اوست اسرار معانی را معین
اوست در جانهای صدّیقان دین
نور او بوده است خود در آن و این
❈۱۴❈
اوست دانا در همه روی زمین
اوست بینا بر همه اسرار دین
اوست عالم بر علوم اوّلین
اوست ظاهر بر ظهور آخرین
❈۱۵❈
او ز دانش برتر از کرّ و بیان
او ز بینش رفته چون رفتار جان
او بدیده حقّ عیان اندر جهان
او بحقّ دانا و بینا بی گمان
❈۱۶❈
ای ز تو سرّ الهی آشکار
وز محمد وز علی تو یادگار
باز نقد اوست سرّ اولیا
بوده نام او محمد زاتقیا
❈۱۷❈
نام اونام محمد آمده
خلق او چون خلق احمد آمده
باقر و صادق دو گوهر بودهاند
که علوم حیدری بربودهاند
❈۱۸❈
جفر حیدر را عمل میکردهاند
پی با سرار لدنی بردهاند
راه در طور شریعت بردهاند
آنچه حق گفته است ایشان کردهاند
❈۱۹❈
گر تو اندر راه ایشان مردهای
از ملک گوی معانی بردهای
از خدا درجان ایشان راه بود
زین سخن دانای حقّ آگاه بود
❈۲۰❈
هر که او از دیدشان آگاه نیست
گمره است او بریقین در راه نیست
همچو کوران چند تو بیره روی
همچو غولان چند تو گمره شوی
❈۲۱❈
راه حق راه علی دان ای پسر
این بود ره گر بدانی سر بسر
جعفر صادق امام خاص و عام
چون ندانستی چه گویم والسلام
❈۲۲❈
او جمیع اولیاء را راهبر
از معارف گفته او بیحدّ ومر
ای چو عطارت هزاران خوشه چین
کشتزار معنیت رادر یقین
❈۲۳❈
ای چو عطّارت هزاران بنده بیش
دشمنانت را رسد بر سینه ریش
ای ز تو روشن شده اسرار دین
دشمنان باشند با ما گو بکین
❈۲۴❈
لیک از مظهر سخنها گویمت
در عجایبهای عرفان جویمت
زین سخن حاسد اگر دلگیر شد
همچو خرّ لاغر ما پیر شد
❈۲۵❈
روی دشمن در دو دنیا شد سیاه
ز آنکه او رانیست در دل حبّ شاه
جام اسرار معانی نوش کن
همچو اصحاب حسینی جوش کن
❈۲۶❈
یک سخن در گوش منصور او بگفت
هستی منصور را چون گرد رفت
گفت منصور این سخن را پایدار
گشت منصور و بشد تا پای دار
❈۲۷❈
هر که او اسرار حقّ را فاش کرد
در جهان بیخودی او گشت فرد
ای تو خاص کبریای ذوالجلال
وز تو روشن گشته خود نور کمال
❈۲۸❈
هست فرزند تو ماه آسمان
موسی کاظم امام راستان
رهبر راه طریقت بود او
در حقیقت جملگی مقصود او
❈۲۹❈
شهسوار دین پیغمبر بُد او
در حقیقت هادی و رهبر بُد او
ای تو باب مظهر و سرّ کلام
هم بتو گفته است حقّ خود را سلام
❈۳۰❈
ای تو راه و رهبر و ره بین شده
خویشتن را پیشوای دین شده
راه تو راه محمد بیشکی
از علی نور تو آمد بیشکی
❈۳۱❈
هرکه راه تو نرفت او عور بود
کور رفت و کور دید و کور بود
پس علی موسی الرضا هست او سلیم
ملک عالم زوست جنات النعیم
❈۳۲❈
کرد مأمون سعی و آوردش بریو
خود برآورد از محبّانش غریو
آمد او اندر چنین ملکی عجیب
هست در ملک خراسان او غریب
❈۳۳❈
تاکندوالی ملک خود ورا
ز آنکه حقّ اوست جمله ملکها
ملک چبود جمله عالم ز آن اوست
اوّلین و آخرین دیوان اوست
❈۳۴❈
طوف او مانند حج مطلق است
حج اکبر دان که گفت او حق است
هست امام جن و انس و وحش و طیر
این سخن باور ندارد مرد غیر
❈۳۵❈
غیر خود مردود دلها آمده است
تاابد در عین ذلها آمده است
یا علی عطّار را اسرار گو
از زبان خود ورا انوار گو
❈۳۶❈
تا شود روشن دل و اسرار دان
نعرهٔمستان برآرددر جهان
وصف تو هم از زبان تو کند
گفت تو هم با کسان تو کند
❈۳۷❈
ای تو اسرافیل در صور آمده
همچو عزرائیل منصور آمده
ای تو چون جبریل امین مؤمنان
همچو میکائیل صاحب سرّجان
❈۳۸❈
ای تو خود نور الهی آمده
واقف سرّ کماهی آمده
هم تقیّ و هم نقی دان نور ذات
ذات ایشان جامع آمد بر صفات
❈۳۹❈
گر تو حقّ خواهی از ایشان میطلب
تا بیابی راه حقّ را بی تعب
راه شرع مصطفی اینان روند
نه چو تو دنبال بی دینان روند
❈۴۰❈
راهزن بسیار داری ای پسر
خویشتن را تو نگهدار از خطر
الحذر زنهار از ایشان الحذر
تا نمانی سالها اندر سقر
❈۴۱❈
بوالحسن دان عسکری را در جهان
بوالحکم دان مهر او در جان جان
مهر او بر جان مؤمن هست پاک
میبرم من مهر ایشان را بخاک
❈۴۲❈
ای بمحشر تو شفاعت خواه من
قرّةالعین رسول و شاه من
ای ز تو روشن جهان نور و علم
هم ولایت داری و هم کان حلم
❈۴۳❈
صد هزاران اولیاء رو برزمین
از خدا خواهند مهدی را یقین
یا الهی مهدیی از غیب آر
تا جهان عدل گردد آشکار
❈۴۴❈
مهدی و هادی و تاج انبیاء
بهترین خلق و برج اولیا
ای ولای تو معین آمده
بر دل و بر جان روشن آمده
❈۴۵❈
ای تو ختم اولیا اندر جهان
در همه جانها نهان چون جان جان
ای تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده عطّارت ثنا خوان آمده
❈۴۶❈
آنچه من دیدم همه دید تو بود
وآنچه من کردم ز تقلید تو بود
ای بهر قرنی تو پیدا آمده
در میان جان مصّفا آمده
❈۴۷❈
عاشقان را عشق تو کرده است مست
عارفان را جام عرفان ده بدست
ای تو هم معشوق و هم عشق الست
عشق تو برده است خود ما را ز دست
❈۴۸❈
دست ما ودامن تو ای امیر
این فقیر مبتلا رادستگیر
من پناه خود بتو آوردهام
حب تو با شیر مادر خوردهام
❈۴۹❈
هر که او شرک آورد در دین تو
مست گردد عاقبت از کین تو
هر کرا حبّ تو باشد پیشوا
خلق را باشد یقین او رهنما
❈۵۰❈
حبّ تو میراث باشد بنده را
چون ننازم طالع فرخنده را
بازآیم با سر احوال خویش
تا کنم خود شرح قیل و قال خویش
❈۵۱❈
این کتابم از غرایب آمده است
مظهر سرّ عجایب آمده است
گفتم از سرّ عجایبهای خویش
ساختم مرهم پی دلهای ریش
کامنت ها