عطار:من ولای تو بجان کردم قبول زانکه هستی این زمان نور رسول
❈۱❈
من ولای تو بجان کردم قبول
زانکه هستی این زمان نور رسول
چون عمر راند این معانی بر زبان
من ندارم از تو این معنی نهان
❈۲❈
گفت بادت این مبارک بوالحسن
که شدی مولای جمله مرد و زن
چون عمر بوبکر هم اقرار کرد
روسیه شد هر که او انکار کرد
❈۳❈
باطن ایمان ما را روح از اوست
باطن انسان همه مفتوح از اوست
ریخت پیغمبر بگوش جمله در
از محبت جملگی گشتند پر
❈۴❈
هر که او اقرار کرد ایمان ببرد
هر که کرد انکار او خود جان نبرد
تو بغفلت عمر خود ضایع مکن
مشنو ازمنکر در این معنی سخن
❈۵❈
زانکه انکار از خدا دورت کند
وز طریق مصطفی کورت کند
باولی اقرار ننمودن که چه
بر طریق کافران بودن که چه
❈۶❈
پی نبردی خود براه راست تو
زانکه در معنی نداری هیچ بو
در دل دانا ز معنی گنج شد
در دل نادان معانی رنج شد
❈۷❈
خلقها در رنج گنجاند اونهان
گنج دارم من بعین تو عیان
گنجها از گنج او آوردهام
واندر آن یک جوهری پروردهام
❈۸❈
من کلید آن ز مظهر ساختم
باب آن از مهر حیدر ساختم
هست شهرستان علم مصطفی
تو بمظهر کن در آخر التجا
❈۹❈
گر نمیدانی تو شهر و باب را
باب، حیدر دان وشهرش مصطفی
کامنت ها