عطار:خواجهٔ نوری بما همخانه بود وز طریق ناقصان بیگانه بود
❈۱❈
خواجهٔ نوری بما همخانه بود
وز طریق ناقصان بیگانه بود
علم معنی از وجودش همچونور
شعله میزد همچو نور کوه طور
❈۲❈
یک شبی در پیش من آن بحر راز
از حکایات شهان میگفت باز
از احادیث نبیّ و از علوم
وز حکایات شه هر مرز و بوم
❈۳❈
گفتگوئی بود خوش ما را بهم
از مقامات صحابه بیش و کم
گفتمش از حرب صفّین گو سخن
یا زحرب نهروان هم یاد کن
❈۴❈
چون امیرالمؤمنین آن قتل عام
کردو گفتا خود منم نصّ کلام
چون کلام الله را بر چوب دید
کرد با اصحاب خود گفت و شنید
❈۵❈
که شما را خود طبیب حاذقم
آن کلام صامت و من ناطقم
صد هزاران تن ز سر بیجان شده
ذوالفقار شاه خونریزان شده
❈۶❈
این چنین قتلی ندانم بهر چیست
پور بوسفیان بگو بر دین کیست
پور بوسفیان ز اصحاب نبی است
جنگ او با مرتضی از بهر چیست
❈۷❈
گفت او با من که گویم سرّاین
گوش خود را سوی من دارای امین
چونکه فاروق از جهان بیرون شتافت
حکم در ایّام ذوالنورین یافت
❈۸❈
گفت با او چون توهستی خویش من
دایماً خواهی که باشی پیش من
بیتو ملک شام ویران میشود
بر طریق قوم هامان میشود
❈۹❈
بایدت رفتن بشام و عدل کرد
مال دنیا را سراسر بذل کرد
خاطر درویش و مسکین شاد کن
مسجد اندر شام و مصر آباد کن
❈۱۰❈
پس بدست خویش منشورش نوشت
کرد لازم حکم او برخوب و زشت
او گرفت آن حکم وشد تا حد شام
زیر حکم آورد مردم را تمام
❈۱۱❈
گاه گاهی از ضرورت ظلم کرد
بر همه ارباب دولت ظلم کرد
چون شنید او بارها آن ظلم وداد
او تغافل کرد و داد کس نداد
❈۱۲❈
عاقبت از ظلم و جور آن پلید
گشت ذوالنّورین کشته روز عید
مردمان کردند سعی قتل او
هیچکس حاضر نشد در غسل او
❈۱۳❈
پور صدّیق آمده با او بجنگ
بر سر او بارها میریخت سنگ
هم بایشان سعد و مالک یار شد
ز آنکه از کردار او بیزار شد
❈۱۴❈
این خبر چون پور بوسفیان شنید
گفت واویلا خلیفه شد شهید
زین خبر صبح نشاطش شام شد
ظلم پیشه کرد و بیآرام شد
❈۱۵❈
پس تفحص کرد کاین غوغا که کرد
با خلیفه این چنین سودا که کرد
مردمان گفتند کز دفع گزند
جمله از قهرش ز اطراف آمدند
❈۱۶❈
و آن همه در پیش حیدر رفتهاند
بر ره سلمان و بوذر رفتهاند
جمله را با او شده بیعت درست
گوئیا این نخل از آن باغ رست
❈۱۷❈
چون همه در بیعت شاه آمدند
از همه راهی به یک راه آمدند
او ورا از شام دردم عزل کرد
هر چه بود ازمال جمله بذل کرد
❈۱۸❈
پس امیر از شام او را خلع کرد
وین چنین حکم از برای شرع کرد
مملکت را حکم با عباس داد
بر همه اقران خود فضلش نهاد
❈۱۹❈
بهر ملک شام منشور او گرفت
حکم هر نزدیک و هر دور او گرفت
پورسفیان لشکری را عرض کرد
بهر لشکر بس یراقی فرض کرد
❈۲۰❈
کرد شخصی را سوی حیدر روان
گفت رو این نامه را با او رسان
گفت دارم خون عثمان را طلب
تا که کرده قتل او را بی سبب؟
❈۲۱❈
قاتلان هستند پیشت این زمان
جانب من زود شان بفرست هان
تا از ایشان من کنم تحقیق آن
ورنه ریزد خون خلقی در جهان
❈۲۲❈
پس همی گفتند از هر مرد و زن
جملگی با پورسفیان این سخن
که علی صد بار با ایشان بگفت
با همه در آشکارا و نهفت
❈۲۳❈
که باو دم کم زنید از هر کجی
گشته ذوالنورین با منِ ملتجی
گر باو دیگر عداوت میکنید
خویشتن را زود گردن میزنید
❈۲۴❈
ترک کردند آن جماعت چند روز
چونکه بیرون رفت شاه دلفروز
کار خود کردند و شه حاضر نبود
این چنین قتلی بکس ظاهر نبود
❈۲۵❈
شاه هم اندر جواب نامه گفت
کای شده با مکر و با هر حیله جفت
گر تو اندر قتل او داری سخن
ساز دار العدل و تحقیقی بکن
❈۲۶❈
زود حاضر شو بپرس از حال او
وز عناد خلق و قیل و قال او
قتل او راتا سبب ظاهر شود
هر که باشد قاتلش حاضر شود
❈۲۷❈
چون بر او ثابت شود آن حال و کار
او قصاص آن بیابد در کنار
از امیرالمؤمنین چون این شنفت
پور بوسفیان جواب خوش بگفت
❈۲۸❈
گفت من خود حاکمم بر اهل شام
متّفق باشند با من خاص و عام
گفت آن دم چون علم را برفراشت
حاکم اندر شهر کی خواهم گذاشت
❈۲۹❈
حکم نشنید از امیرمؤمنان
اوفتاد اندر خطا یک چند آن
کرد در دین چون خلاف آن بیحیا
گشت واقع لاجرم آن حربها
❈۳۰❈
این سخن را چون بیان کرد این چنین
گفتم ای نوری چه میگوئی در این
گفت از من بشنو ای طالب عیان
این حکایت را که من سازم بیان
❈۳۱❈
من ز باب خود شنیدم این سخن
کو بمن گفت این معانی فهم کن
شافعی هم گفته زین معنی تمام
وین سخن خاص است در عالم نه عام
کامنت ها