عطار:گفت روزی مصطفی اصحاب را عقد میفرمود با هم در اخا
❈۱❈
گفت روزی مصطفی اصحاب را
عقد میفرمود با هم در اخا
گفت او با یکدگر یاری کنید
خود بهم عهد و وفاداری کنید
❈۲❈
چون شوم من یارتان حق یار شد
از بدیهای شما بیزار شد
گفت ای صدّیق هستی یار من
در مغاره بوده یار غار من
❈۳❈
گفت با فاروق کی چست آمده
در طریق شرع من رست آمده
هر دو را با یکدگر بیعت بداد
پس برادر کردشان و عهد داد
❈۴❈
پس بذوالنورین گفت ای یار ما
کاتب وحی منی پیشم بیا
پس بعبدالله او را عقد داد
جمله را با یکدگر دادی وداد
❈۵❈
دو بدو با یکدگرشان عقد داد
میشدند از صحبت هم جمله شاد
جملهٔ اصحاب کردندی خروش
بود اندر گوشهای حیدر خموش
❈۶❈
گفت با او مصطفی گو حال گو
خود چنین ساکت چرائی ای نکو
گفت ما را یا نبیّ المرسلین
تا بکی تنها گذاری این چنین
❈۷❈
جملگی گشتند با هم همنشین
من شده در گوشهای تنها چنین
گفت ای نورولایت درنهان
جبرئیل آمد بگفتا کن چنان
❈۸❈
بعد از آن گفت ای تو محبوب الاه
بند خود عقد اخوّت را بشاه
ز آنکه حق این عقد را در عرش بست
ای سر هر سروری پیش تو پست
❈۹❈
جملهٔ کرّوبیان حاضر بدند
ماه و خورشید اندر آن ناظر بدند
حوریان خود جمله جان افشان شدند
در رخ این هر دو شه حیران شدند
❈۱۰❈
حق تعالی بیعت ما بسته است
تو نپنداری که این خود رسته است
پس نبی دست علی را چون گرفت
صیغهٔ عقد اخوت را بگفت
❈۱۱❈
بعد از آن گفتا که شو فارغ ز غم
ما چو موسائیم و چون هارون بهم
کامنت ها