عطار:ای تو غافل از درون و از برون خود درافتادی در این چه سرنگون
❈۱❈
ای تو غافل از درون و از برون
خود درافتادی در این چه سرنگون
ورنه من راهت ز معنی ساختم
سحر ایمان را در او پرداختم
❈۲❈
راه روشن ساختم از نور او
چون ندیدی تو شدی مهجور او
جان من نور ولای او گرفت
وز دو عالم خود صدای او گرفت
❈۳❈
خاک نیشابور از او گلزار شد
هرکه بد درخواب از او بیدار شد
من در او کشتم ز بهرت گل بسی
عاقبت گل را بچیدم بی خسی
❈۴❈
ناکسان را کی رسد زان غنچه بو
زانکه من چیدم گل از بستان او
هاتف غیبم همی آواز داد
یک گلی از غیب در دستم نهاد
❈۵❈
گفتمش ای سرّ غیبی حال این
گوی با من تا شود سرّم یقین
گفت این معنی که با تو همره است
یک گلی از بوستان الله است
❈۶❈
بلبل آن بوستانت ساختند
بعداز آن مست جهانت ساختند
این معانی را که تو خواهی نوشت
هست ورد جمله حوران بهشت
❈۷❈
هیچ عاقل بر ملا این را نگفت
جمله دارند این معانی را نهفت
من بخود این را نگفتم در جهان
هرچه گفته است او بگویم من عیان
❈۸❈
من نشان بی نشانان یافتم
در دل خود گنج پنهان یافتم
سالها در این سخن حیران بدم
واندر آن دریای بیپایان بدم
❈۹❈
بوی گلزارت دماغ من گرفت
عالمی نور چراغ من گرفت
رو ببر تو از چراغم روشنی
تا نباشی تو چو خفّاش دنی
❈۱۰❈
روشن و خندان شو از نورش دمی
لحظهای برریش دل کن مرهمی
گوش کن اسرار حق را همچو من
تا رهائی یابی از شیطان تن
❈۱۱❈
تن ترا ویران زدنیائی کند
جان ترا روشن ز بینائی کند
اندر این دنیا چو تن پرور شوی
از چنین تن عاقبت بیسر شوی
❈۱۲❈
از تن بیسر چه آید غیر هیچ
هیچ چبود هیچ میدانی تو گیج
گیج باشد هیمهٔ دوزخ یقین
سهل باشد گر تو باشی این چنین
❈۱۳❈
ای برادر خویش را صافی بساز
تا شود درهای رحمت بر تو باز
چون شدی در راه حق حق را ببین
این سخن نقل است از سلطان دین
کامنت ها