عطار:روح تو شهباز علوی آمده است او شهنشاه سماوی آمده است
❈۱❈
روح تو شهباز علوی آمده است
او شهنشاه سماوی آمده است
خرمگس نفس است و بس دنیاپرست
او کند دایم بمرداری نشست
❈۲❈
تو بروح خویشتن بنگر که چیست
بعد از آن در معنیش بنگر که کیست
دشمن بسیار دارد روح تو
لیک از او دایم بود مفتوح تو
❈۳❈
نفس دشمن کور سازد روح شاد
تا روی در عالم معنی چو باد
دشمن روحت همی بخل است و آز
ز آن کی از کاهلی دایم نماز
❈۴❈
دایما نفس تو باشد همچو سگ
آهوان حرص را گیرد بتک
خود بکذّابی برآوردی تو نام
تا بزیر جبّه بنهادی تو دام
❈۵❈
دیگر آنکه غافلی از یاد حق
بهر یک دینار کردی صد عرق
از عرق در مرگ رو اندیشه کن
در معانیها عبادت پیشه کن
❈۶❈
نفس تو چون غافلت سازد ز حق
دایما باشی تو اندر واق ووق
بهر مال و گنج داری رنج و درد
خیز و افشان دامن خود را ز گرد
❈۷❈
کرد شیطان یک گنه توصد کنی
هرچه گوید او تو آن را رد کنی
دیگر آنکه علم باطل ورد تست
صد چو شیطان هر طرف شاگرد تست
❈۸❈
سینهات از حیله و شر پر بود
در خیالت آنکه آن پر در بود
رو صدف پر درّ معنی کن چو من
تا شوی فارغ ز شرّ اهرمن
❈۹❈
دیگرت وسواس ونخوت در سراست
این چنین شیوه ترا کی درخور است
دید تو باشد جدا اندر جهان
ز آنکه منصب داری و خرج گران
❈۱۰❈
گردبدعت گرد برگردت گرفت
ورد باطل کردی و دردت گرفت
هست جسمت حقّهٔ پرریم و خون
وقت خوردن میشوی تو سرنگون
❈۱۱❈
هست اجسامت پر از اخلاط و درد
اندر این آلودگی خفتی و مرد
اندرین دنیا مکن زنهار خواب
زآنکه در معنی نباشد این صواب
❈۱۲❈
گر چو حیوان تو بخوردن راضیی
من زتو بیزارم ار خود قاضیی
قاضی شرع محمّد نیستی
زآنکه اندر شرع احمد نیستی
❈۱۳❈
در شریعت رد نه بینی همچو او
گر ز معنی تو خبرداری و بو
رو ازینها بگذر و مقصود بین
در میان جان خود معبود بین
❈۱۴❈
رو تو این قطره بدریا وصل ساز
زانکه این معنی بدانند اهل راز
جسم خود را پاک گردان همچو روح
خویش را انداز در کشتی نوح
❈۱۵❈
رو تو غیر حق ز جسمت دور کن
بعد از آنی خانهات پر نور کن
غیر بیرون کن که حق آید درون
گشت نفست در سوی الله رهنمون
❈۱۶❈
در درون خانه دارم راز حق
بردهام از جملهٔ خلقان سبق
من سبق از پیش خود کی خواندهام
بر زبان من غیر او کی راندهام
❈۱۷❈
من سبق از مرتضی دارم بگوش
لیک دارد آن سبق صد پرده پوش
هست از آن یک پرده پیش جبرئیل
در درون پرده اسرار جلیل
❈۱۸❈
آسمان شد پردهٔ انوار او
این زمین یک گردی از اسرار او
غیر او خود نیست با عطّار هیچ
تو بیا بر نام من این نامه پیچ
❈۱۹❈
غیر او در دل ندارم مهر کس
مصطفی باشد گواهم این نفس
غیر مدح او نگویم مدح کس
زآنکه مدح او خدا گفتست بس
❈۲۰❈
هست عطّار این زمان بس مستمند
سینه مجروح و فقیر و دردمند
ای تو را ملک معانی در نگین
جملهٔ کرُوبیانت خوشه چین
❈۲۱❈
ای تو را معبود محرم داشته
در میان جان آدم داشته
هست اسرارم بمعنی بود بود
در همه جا مظهر انسان نمود
❈۲۲❈
جوهر ذاتم ترا انسان کند
در معانی همچو در غلطان کند
جوهرذاتم عیان اندر عیان
مظهر من هم نهان اندر نهان
❈۲۳❈
مظهر و جوهر براهت آورد
بلکه خود نزدیک شاهت آورد
خواهم از فضلت خدایا رحمتی
کن بلطف خویش بر ما رحمتی
❈۲۴❈
خوان انعام تو باشد در خورم
سرّ سودای تو باشد در سرم
ای خداوندا بحقّ انبیاء
حقّ قرب و حقّ قدر اولیاء
❈۲۵❈
کاین سخن را کن زنا محرم نهان
زآنکه میبینم در حق را عیان
حق عیانشد پیش ارباب کمال
حق نهان شد پیش جمع قیل و قال
❈۲۶❈
حق عیان دان پیش ره بینان عشق
هست ظاهر نزد محبوبان عشق
حق عیان دان پیش جمعی اهل درد
خیز و راه غیر حق را در نورد
❈۲۷❈
حق عیاندان پیش درویشان دین
گه شده پیدا بآن و گه باین
حق عیان دان در وجود اهل دل
تو شدی از فعل نفس خود خجل
❈۲۸❈
فعل نفس تو ترا تیره کند
بر جمیع فعلها خیره کند
دارم از علم لدّنی نقطهای
هر دو عالم پیش او خود ذرّهای
❈۲۹❈
هان که مقصودت ازان حاصل بکن
تا بیابی جان معنی در سخن
من سخن گویم چو درّ شاهوار
بهر تو آوردم و کردم نثار
❈۳۰❈
من سخن در ذات یزدان راندهام
بعد ازآن مظهر به انسان خواندهام
من سخن دارم نگویم پیش کس
ز آنکه تو واقف نهای از کیش کس
❈۳۱❈
کیش ترسائی به است از دین تو
زآنکه ازنفس است کفر آئین تو
کردهٔ هفتاد فرقه دینت را
از نبی شرمی بدار ای بیحیا
❈۳۲❈
رو طریق آل احمد دار دوست
راه ایشان تو یقین دان راه اوست
راه را دان از نبی و ازولی
تو باین ره رو گریز از کاهلی
❈۳۳❈
کاهلی از جاهلی باشد ترا
جاهلی کفر جلی باشد ترا
من ترا راهی نمایم راه راست
وآنگهی گویم که راه حق کجاست
❈۳۴❈
من ترادر راه حق رهبر کنم
آگهت از دین پیغمبر کنم
من ترا در راه حق خندان کنم
خارجی را همچو سگ گریان کنم
❈۳۵❈
من ترا راهی نمایم همچو نور
تا کنی در عالم معنی ظهور
من ترا راهی نمایم از کلام
انّما برخوان اگر داری نظام
❈۳۶❈
من ترا راهی نمایم از یقین
گر تو هستی مؤمن و بس پاک دین
من ترا راهی نمایم از رسول
تو هم از عطّار کن این ره قبول
❈۳۷❈
من ترا راهی نمایم همچو روح
تا روی در کشتی احمد چو نوح
من ترا راهی نمایم گر روی
واندرین ره کن بمعنی دل قوی
❈۳۸❈
من ترا راهی نمایم در علوم
بعد من هم عارفی گوید بروم
من ترا راهی نمایم از الست
گر نباشد اعتقادات تو پست
❈۳۹❈
من ترا راهی نمایم از ولی
سر بنه در راه او گر مقبلی
من ترا راهی نمایم در ظهور
تا تو بینی عکس رخسارش چو نور
❈۴۰❈
من ترا راهی نمایم در علن
تا تو بینی شاه خود در خویشتن
من ترا راهی نمایم عشق گفت
آشکارا هین بکن سرّنهفت
❈۴۱❈
من ترا راهی نمایم از کرم
غیر این ره خود بعالم نسپرم
من ترا راهی نمایم از کمال
گر تو باشی فاضل و عابد بحال
❈۴۲❈
من ترا راهی نمایم همچو روز
اوّلش عشقست و آخر دردوسوز
من ترا راهی نمایم فکر کن
رو تو یاری گیر و با اوذکر کن
❈۴۳❈
من ترا راهی نمایم از خدا
لیک باید که تو باشی پارسا
من ترا راهی نمایم از علیم
تو بر آن ره رو بجنّات النعیم
❈۴۴❈
من ترا راهی نمایم خود بدهر
کاندرو بینی هزاران شهر شهر
این چنین ره سالکان سر کردهاند
پی از آن در ملک معنی بردهاند
❈۴۵❈
این چنین ره را نبیّ الله دید
این حقیقت را همه از حق شنید
مصطفی ره را بفرزندان نمود
راه ایشان گیر و حق را کن سجود
❈۴۶❈
راه ایشان گیر تا حق بین شوی
ورنه اندر گور بی تلقین شوی
راه ایشان گیر و دینت ترک کن
از محبّان باش و کینت ترک کن
❈۴۷❈
راه ایشان گیر تا ایمن شوی
در ره معنی همه باطن شوی
راه ایشان گیر و درجنّت درای
زانکه جنّت باشد ایشان را سرای
❈۴۸❈
راه ایشان گیر و با سلمان نشین
زانکه سلمان بوده اندر عین دین
گر روی این ره بمنزلها رسی
ورنه کی در معنی دلها رسی
❈۴۹❈
گر روی این ره مسلمان گویمت
فیض بار از نور ایمان گویمت
گر روی این راه تو نامی شوی
ورنه چون شیطان ببدنامی شوی
❈۵۰❈
گر روی این ره تو دنیائی مبین
ورنه رو بنشین و رسوائی مبین
گر روی این ره نبی همراه تست
مصطفی و آل او آگاه تست
❈۵۱❈
گر روی این ره شوی واقف ز خویش
در درون خویش میبینی تو کیش
گر روی این ره مثال جان شوی
ورنه در ملک جهان بیجان شوی
❈۵۲❈
گر روی این ره معانی دان شوی
خود درون جوهرت انسان شوی
گر روی این ره خدا راضی ز تو
مصطفی و مرتضی راضی ز تو
❈۵۳❈
گر روی این ره نظام الدین شوی
یا شوی حلاج و هم حق بین شوی
گر روی این ره شود روشن دلت
نعرهٔ مستان برآید از کلت
❈۵۴❈
گر روی این ره عبادت پیشه کن
رو زنااهلان دین اندیشه کن
گر روی این ره یکی همراه گیر
بعد از آن رو دامن آن شاه گیر
❈۵۵❈
گر روی این ره چو ابراهیم رو
یا چو اسمعیل کن جانت گرو
گر روی این ره چو من دانی همه
هم تو علم معرفت خوانی همه
❈۵۶❈
گر روی این ره به اسراری رسی
خود بکنج خانهٔ یاری رسی
گر روی این ره سفر باید سفر
تا تو بینی در جهان هر خیر و شر
❈۵۷❈
گر روی این ره تو همّت دار پیش
رو طلب کن جوهر ذاتم ز خویش
گر روی این ره بمظهر کن نظر
تا نیفتد در وجود تو خطر
❈۵۸❈
گر روی این ره خطر ناید زبد
خود همه افعال بد آید ز بد
گر روی این ره ببُر از خلق هم
تا نگردی پیش ایشان متّهم
❈۵۹❈
گر روی این ره بحق واصل شوی
ورنه چون دیوار شوره گل شوی
گر روی این ره دلت روشن شود
بعد از آن چشم توهم گلشن شود
❈۶۰❈
گر روی این ره محبّت بایدت
وز دل عطّار همّت بایدت
گر روی این ره دامن آن شاه گیر
بعد از آن دست یکی همراه گیر
❈۶۱❈
گر روی این ره ز سر باید گذشت
از مراد خویش برباید گذشت
گر روی این ره تو ما را یادکن
روح ما را از دعائی شاد کن
❈۶۲❈
گر روی این ره باو باید نشست
وآنگهی از غیر او باید گسست
گر روی این ره دلت غمگین مدار
زانکه گیرندت بمعنی در کنار
❈۶۳❈
گر روی این ره بخلقان کن کرم
وآنگهی بیرون کن از ذاتت ستم
گر روی این ره مجو آزار خلق
رو بمعنی کن نظر در زیر دلق
❈۶۴❈
گر روی این ره نهان کن سرّ من
تا نگویندت بدیها در سخن
گر روی این ره برو آسوده شو
وآنگهی بر از ملایک تو گرو
❈۶۵❈
گر روی این ره تو فرد فرد شو
در میان اهل دل یک مرد شو
گر روی این ره ز زن باید گذشت
بلکه از صندوق تن باید گذشت
❈۶۶❈
گر روی این ره تو دنیائی بریز
بعد از آن از أهل دنیا کن گریز
گر روی این ره ز راه خود گذر
راه حق را خدادان بی خطر
❈۶۷❈
گر روی این ره تو خورده دان شوی
در معانی موسی عمران شوی
گر روی این راه منزل گویمت
اوّلا از کعبهٔ دل گویمت
❈۶۸❈
گر روی این راه شفقت کن بخلق
تا دهندت جامهٔ شاهی نه دلق
گر روی این راه باید همرهمی
تا نماید اندرین راهت رهی
❈۶۹❈
گر روی این راه با یاران بهم
من ترا خرگاه در کرسی زنم
گر روی این راه بی یاران مرو
تانیفتی در درون چاه و کو
❈۷۰❈
گر روی این راه ویاری نبودت
مظهر و جوهر بکن تو همرهت
گر روی این راه بی رهبر مرو
ور روی میبایدت صد جان نو
❈۷۱❈
گر روی این راه با عطّار باش
بحر لطف و مظهر انوار باش
رو تو این راه و مرو دنبال کس
زانکه هفتادند در معنی و بس
❈۷۲❈
رو تو این راه و رضا ده برقضا
تا دهندت در معانیها عطا
رو تو این راه و بپا در کوی او
تا ببینی در معانی روی او
❈۷۳❈
رو تو این راه و مرو با گمرهان
زانکه هستند همچو حیوان بیزبان
رو تو این راه و محمّد (ص)را بدان
زانکه او هست رهنمای انس و جان
❈۷۴❈
رو تو این راه و درین ره شاه بین
بعد از آنی نور إلاّ الله بین
رو تو این راه و بدانش اصل خویش
زانکه بر حق باشی و باوصل خویش
❈۷۵❈
رو تو این راه و علی را دان امام
تا که گردد دین و اسلامت تمام
کامنت ها