عطار:این چنین گفته است نجم الدین ما آنکه بود اندر جهان از اولیا
❈۱❈
این چنین گفته است نجم الدین ما
آنکه بود اندر جهان از اولیا
آن ولی عصر و سلطان جهان
منبع احسان و میر عارفان
❈۲❈
شیخ نجم الدین کبری نام او
در جهان جان و دل پیغام او
گفت روزی مظهر سرّخدا
بود بنشسته بجمعی ز اولیا
❈۳❈
پیش او بودند فرزندان او
همچو نوری در میان جان او
چون محمد روی فرزندان بدید
مهر ایشان در دل و جان پرورید
❈۴❈
بد نشسته بوذر و سلمان برون
داشتندی مهرشان در جان درون
پس زبان بگشاد و بس اسرار گفت
وز معارف نکتهها بسیار گفت
❈۵❈
آنچه با حق مصطفی گفته به راز
جمله میدان سی هزار ای دلنواز
با علی گفتا و فرزندان او
بود این اسرارها در شأن او
❈۶❈
پس علی رفت وسخن در چاه گفت
جملگی از گفت الّا الله گفت
بعد از آن از چاه نی آمد برون
وین معانی را هم او گوید کنون
❈۷❈
چون شنیدند از محمد زمزمه
گوئیا افتاد در جان دمدمه
خود بدیشان نکتهها از راز گفت
رمز اسرار حقیقت باز گفت
❈۸❈
سر ز اسرار حقیقت باز کرد
و آنگهی در لامکان پرواز کرد
این چنین گفتند ره دانان ما
راه حق رفتند با شوق لقا
❈۹❈
هر که راه حق رود حق بیند او
در همه دلها چو جان بنشیند او
هر که درکوی حقیقت راه یافت
در درون عارفان الله یافت
❈۱۰❈
هست عارف نور سلطان ازل
گر نمیبینی مکن بامن جدل
ز آنکه هردل واقف الله نیست
وز بیان سرّحق آگاه نیست
❈۱۱❈
چون ندانستی بعرفان کی رسی
گر رسی آخر بسلطان کی رسی
راه رو بسیار دیدم در جهان
لیک یک رهرو ندیدم راه دان
❈۱۲❈
رازها گویم چو باشی مستمع
از حقایق وز معارف مجتمع
گفت پیغمبر که شاهی ز آن تست
مظهر سرّ الهی جان تست
❈۱۳❈
در همه روی زمینی مقتدا
گفت این در حقّ شاه اولیا
شاه سرور شاه اکبر شاه نور
شاه عشق و شاه موسی شاه طور
❈۱۴❈
شاه آدم شاه دین شاه کرم
شاه نوح و شاه طوفان شاه جم
شاه ابراهیم و یعقوب و پسر
شاه الیاس است اندر بحرو بر
❈۱۵❈
شاه جرجیس است و یوشع ز احترام
و آن بود پیدا میان خاص وعام
شاه زکریاست و داود زمان
با سلیمان است در ملک جهان
❈۱۶❈
شاه ادریس است بی شک با شعیب
با چو موسی واقف اسرار غیب
شاه عیسی اوست با سرّ آله
رفته او بر عرش علیّین چو ماه
❈۱۷❈
شاه اسحق است و اسمعیل او
یا چو موسی در گذشت از نیل او
شاه یونس بوده اندر بطن حوت
مشتق است ازذات حیّ لایموت
❈۱۸❈
شاه بوده با جمیع اولیا
جمله را بوده بمعنی رهنما
شاه بوده با محمد در عیان
وز نهان دیده همه سرّ نهان
❈۱۹❈
شاه دان سرّ محمد بیشکی
لحمک لحمی بدانی خود یکی
شاه بد با جملهٔ کروّبیان
شاه بد با جملهٔ روحانیان
❈۲۰❈
شاه با جبریل و میکائیل هم
شاه عزرائیل و اسرافیل هم
شاه بد با انبیا در کلّ حال
شاه بد با اولیا در سرّ وقال
❈۲۱❈
شاه بد آنکس که سرّ با چاه گفت
وز درونش نی برآمد آه گفت
نی همی گوید که شاهم شاه بود
وز درون عاشقان آگاه بود
❈۲۲❈
نی همی گوید که اسرار عیان
شاه گفته در بیان جان جان
نی همی گوید که ای غافل ز شاه
انما میخوان تو از گفت اله
❈۲۳❈
نی همی گوید که ازمن هیچ نیست
وز برون من به جز یک پیچ نیست
نی همی گوید که من دم میزنم
وین منادی را بعالم میزنم
❈۲۴❈
نی همی گوید که من عاشق شدم
در طریق شاه خود صادق شدم
نی همی گوید که من بر جان خویش
داغ دارم از کف سلطان خویش
❈۲۵❈
نی همی گوید که داغم داشت سود
آن ز دست دوست مرهم مینمود
نی همی گوید که فریادم از اوست
وین فغان و ناله و دادم از اوست
❈۲۶❈
نی همی گوید که او بد سرّ حق
تو همی دانی اگر بردی سبق
نی همی گوید که گویم حال خود
از برون و از درون احوال خود
❈۲۷❈
نی همی گوید که من نی نیستم
یا خود از مستان این می نیستم
نی همی گوید که برگویم چه بود
با من اندر چاه تن آخر که بود
❈۲۸❈
نی همی گوید که او خود حق بگفت
در میان چاه تن از حق شنفت
نی همی گوید که او ز الله گفت
پس برفت و سرّحق با چاه گفت
❈۲۹❈
نی همی گوید که ای مردود حق
می ندانستی که او بد بود حق
نی همی گوید که راه حق هم اوست
ره رو دنیا و دین حق هم اوست
❈۳۰❈
نی همی گوید که ای گم کرده راه
آخرالامر از که میجوئی پناه
نی همی گوید که ای نور ازل
چندگردی گرد هر در چون جعل
❈۳۱❈
نی همی گوید که عرفان از که خواست
از امیر دین که شاه اولیاست
نی همی گوید که ای مقصود من
درمیان جان توئی معبود من
❈۳۲❈
نی همی گوید که شرع اشعار اوست
وین طریقت نیز از اطوار اوست
نی همی گوید که راه او بگیر
ز آنکه در عالم ندارد او نظیر
❈۳۳❈
نی همی گوید که دایم دم زنم
وین ندای عشق در عالم زنم
نی همی گوید که او منصور بود
دایماً با نور حق در نور بود
❈۳۴❈
نی همی گوید که او عطّار بود
عاشقان را صاحب اسرار بود
نی همی گوید که این عطّار گفت
سرّ اسرار خدا با یار گفت
❈۳۵❈
نی همی گوید که با من یار باش
در میان جان و تن دلدار باش
نی همی گوید که حق گفتا بگو
من بگویم سرّ اسرارت نکو
❈۳۶❈
نی همی گوید علی ازحق شنفت
هرچه حق میگفت حیدر نیز گفت
گفت نی در پیش نجم الدین سبب
کز درونم خون برآمد تا بلب
❈۳۷❈
گفت کبری حال خود با من بگو
تا چه گفته است آن امام راستگو
کامنت ها