عطار:هرکه با آل پیمبر صاف نیست کار او جز گمرهی و لاف نیست
❈۱❈
هرکه با آل پیمبر صاف نیست
کار او جز گمرهی و لاف نیست
ای برادر چند جوئی زرّ و مال
هست این مالت بدنیا خود وبال
❈۲❈
رو تو گنج آخرت با دست آر
تا غنی باشی به پیش کردگار
أهل فضل و أهل دانش بر سرند
از میان خلق ایشان گوهرند
❈۳❈
خود گرفته خواب غفلت جان تو
بهر دنیا رفته است ایمان تو
روز و شب باشی چو شیطان حیله گر
تا که وجه جامهٔ آری به بر
❈۴❈
روزها گردی پی وجه حرام
تا کنی پر معدهات را از طعام
پس کنی فخر از لباست بر فقیر
خویش را سازی ز نعمت چون امیر
❈۵❈
میکنی در دهر دستارت بزرگ
تا دهد دخلی ترا آن میر ترک
تا شوی با ظالمان همباز تو
باجفا پیشه شوی دمساز تو
❈۶❈
روز و شب همچون سگ درّان شده
دردمند از جور تو گریان شده
چون غنی گردی شوی تو پر غرور
این چنین کس را نباشد خود حضور
❈۷❈
مستمندان جمله از جورت کباب
دردمندان را دل از ظلمت خراب
رو گریز از ظلم ظالم مُلک ملک
تاز بحر ظلم آئی سوی فلک
❈۸❈
رو تو ظالم را بخود اغیار دان
بعد از آن رومظهر عطّار خوان
رو تو از ظالم گریزان شو چو من
تا بیابی صحبت اهل سخن
❈۹❈
تو خود از ظالم مدار امید نیک
روی ظالم خود سیه باشد چو دیگ
تا ترا باطور ظالم خو بود
کی ترا دنیا و دین نیکوبود
❈۱۰❈
رو تو با زهّاد دین صحبت بدار
زآنکه ایشانند مقصود دیار
رو تو پندم بشنو از بهر خدا
چند چیزی کن قبول از من بیا
❈۱۱❈
خود حضوری یابی از پهلوی او
دین ودنیا گرددت بیشک نکو
مست معنی باش و مست می مباش
شو ز ظالم دور و همچون وی مباش
❈۱۲❈
می ز معنی جوی و جام می بنوش
وآنگهی میباش در معنی خموش
گر شوی تو مست از جام غرور
میشوی از رحمت حق دور دور
❈۱۳❈
پاکبازانی که اندر ژندهاند
خود بصورت مرده ودل زندهاند
گرچه گریانند دایم آن همه
گشتهاند ازعجب توخندان همه
❈۱۴❈
قبله کردی مال دنیا را چنین
لیک غافل گشتهٔ از راه دین
گر همی خواهی که تو انسان شوی
در معانیّ خدا رهدان شوی
❈۱۵❈
رو میازار و مکن دلها کباب
رو ببند از خویشتن تو راه خواب
تو کرم را ورد جان خویش کن
بعد از آن شرع نبی را پیش کن
❈۱۶❈
تو کرم بر خویش واجب دان چو شاه
ورنه آن حالت برد شیطان ز راه
هست شیطان با تو همراه ای پسر
من تراکردم از این معنی خبر
❈۱۷❈
هست با تو فعل بد تو بدمکن
زانکه بدباشد بدوزخ بیسخن
راه حق میرو تو همچون بایزید
زانکه او با جعفر صادق رسید
❈۱۸❈
او مرید جعفر صادق بُده است
بر تمام علم دین حاذق بُده است
هر که او گنج معانی را بدید
جام عرفان اوز دست شه کشید
❈۱۹❈
ای برادر راست گویم من بتو
غیر راه مرتضی نبود نکو
رو تو راه مصطفی را همچو من
دان ز راه او خدا را همچو من
❈۲۰❈
دین آل او ز حقّ مطلق است
لیک هفتاد و دو مذهب ناحق است
حق یکی دان مذهب حق هم یکی
زین کلام من نیفتی در شکی
❈۲۱❈
هرکه شک آرد خدا بیزار اوست
وآنکه یارم شد خدا غمخوار اوست
مرتضی اسرار احمد را شنید
غیر او اسرار حق برگو که دید
❈۲۲❈
دید او از دید هر کس برتر است
ز آنکه احمد را چو جان او در براست
بود اوداماد و بن عمّ رسول
خارجی را نبود این معنی قبول
❈۲۳❈
خارجی چشم خرد بر دوخته
او میان نار یزدان سوخته
خارجی شد در دو عالم رو سیاه
زآنکه در باطن ندارد حبّ شاه
❈۲۴❈
خارجی گشته بسی خوار و حقیر
زآنکه او شد خارج از راه امیر
خارجی اندر جهان بی رو شده
او ندیده یار از آن هر سو شده
❈۲۵❈
هر که او برگشت از راه امیر
خارجی باشد بدان تو ای فقیر
خارجین و ناصبین و قاسطین
جملگی باشند مردود و لعین
❈۲۶❈
این سخن را یاد گیر و یاددار
تا بماند نام تو خود یادگار
ای برادر حال عالم نیک نیست
در درون او به جز یک دیک نیست
کامنت ها