عطار:ای برادر در شریعت راه رو نیک بین و نیک دان و نیک شو
❈۱❈
ای برادر در شریعت راه رو
نیک بین و نیک دان و نیک شو
ای برادر دیدی احوال جهان
از بدو نیک جهان ماند نشان
❈۲❈
ای برادر تو نشان نیک خوان
تا بیابی ازمعانی تو نشان
من نشان بی نشانی داشتم
پس بامر اوعلم برداشتم
❈۳❈
هر که او اسرار حق را فاش کرد
کفر آمد در درون و جاش کرد
هر که خود بی امر او کاری کند
خویشتن را مرده برداری کند
❈۴❈
من بحکم او کنم اسرار فاش
گفت او تخم معانی را بپاش
تاشود سبز و ببار آید ازو
میوهٔ حبّ علی در جان نکو
❈۵❈
من ندانم مدح او را خود تمام
حق تعالی گفت وصفش درکلام
همچو منصورش هزاران باده نوش
همچو طیفورش هزاران خرقه پوش
❈۶❈
ای جهانی همچو عطّارت اسیر
جمله خلقان راتو باشی دستگیر
یا امیرالمؤمنین لطف آن تست
خلق عالم جمله در فرمان تست
❈۷❈
یا علی این خاکدان ظلمت گرفت
لیک قهاریت راحکمت گرفت
قهر آن تو و رحمت آن تست
جملهٔ انس و ملک حیران تست
❈۸❈
هرچه خواهی آن کنی حاکم توئی
بر همه معلومها عالم توئی
من ندارم طاقت ظلم سگان
نیست گردان جمله را از این جهان
❈۹❈
آتش ظلم بدان سوزد دلم
بوی آن آتش برآید از گلم
دفع این آتش مگر مهدی کند
خلق را خوش از نکو مهدی کند
❈۱۰❈
دفع این آتش بآب رحمت است
هرکرا بینم خراب از رحمت است
یا مگر این سوز سوز اولیاست
یا مگر این دشت دشت کربلاست
❈۱۱❈
یا مگر این قوم بر حق نیستند
زان بخون اهل معنی بیستند
یا مگر این قوم گمراه آمدند
قعر دوزخ را هوا خواه آمدند
❈۱۲❈
هرکه از سرّ خدا انکار داشت
مستمندان خدا را خوار داشت
گر هزاران گنج دارد ور سپاه
هست جایش دوزخ و رویش سیاه
❈۱۳❈
هیچ میدانی که این عالم ز کیست
تار و پود رشتهٔ آدم ز کیست
تو در این عالم ادب را پیش گیر
خاطر خلقان مرنجان ای امیر
❈۱۴❈
این امیران جهان را عدل نیست
وین بزرگان زمان را بذل نیست
حاکمان این زمان ناحق کنند
در بر خود جامها ابلق کنند
❈۱۵❈
بعد از آن افتند درچاه عدم
میروند آن جمله در راه عدم
هر که او در راه ناحق زد قدم
بر سرش آید عذاب بیش و کم
❈۱۶❈
هیچکس از ظلم برخوردار نیست
ظلم را با دین و ایمان کار نیست
هیچ دیدی تو که بر آل رسول
ظلمها کردند قومی ناقبول
❈۱۷❈
بر تو گر ظلمی رود صبر آر پیش
تا بخواند مرتضایت پیش خویش
ای برادر از بدی پرهیز کن
تیغ بر فرق لعینان تیز کن
❈۱۸❈
مرتضی دیدی که سرها چون گرفت
صدهزاران جان بدهر افزون گرفت
تیغ او تشنه است ازخون بدان
بدمکن ای یار تو همچون بدان
❈۱۹❈
تیغ او تشنه است برخون سگان
بدمکن با یار و دست از بدفشان
زآنکه تیغش حاضر است و کور تو
تو یدالله را نمیدانی نکو
❈۲۰❈
تیغ او بر تو روان خواهد شدن
از تو عمر و دین وجان خواهد شدن
ذوالفقارش راست قدرت از الاه
تیغ او باشد فقیران را پناه
❈۲۱❈
صد هزاران سر رود درکوی او
جز محمّد نیست کس پهلوی او
هرکه از تیغش رود سوی جحیم
ماند اندر دوزخ سوزان مقیم
❈۲۲❈
مصطفی او را شفاعت خواه نیست
زآنکه او از سرّ حق آگاه نیست
هست آگاهی به پیش سالکان
هرکه سالک نیست او را مرده دان
❈۲۳❈
من ترا خسرو گرفتم یاعمید
یا چو کیکاوس وقتی یا رشید
یا فریدون وسکندر درجهان
یا چو دارابی و هوشنگ زمان
❈۲۴❈
یا چو طهمورث و ضحاک ای پسر
یا چو رستم پهلوان پر جگر
یا تو چون بهرام یا همچون قباد
یا تو چون نوشیروان با عدل وداد
❈۲۵❈
یا چو محمودی و عالم زآن تست
یا زمین هند در فرمان تست
یا چو شاپوری و چون بهرام گور
عاقبت افتی تو اندر دام گور
❈۲۶❈
حال تو چون باشداندر گور تنگ
فکر فرما گر تو داری نام وننگ
لشکر و خیل و حشم با گنج زر
هیچ سودی می ندارد ای پسر
❈۲۷❈
گر تو خواهی شاهی دنیا و دین
عدل کن راضی مشو با ظلم و کین
تا توانی عدل کن کز غم رهی
وز عذاب دوزخ سوزان جهی
❈۲۸❈
جهد کن تا مرهم دلها شوی
از نکوئی درجهان یکتا شوی
حکم تودایم بهر درویش نیست
مدّت تو بانگ گاوی بیش نیست
❈۲۹❈
هست این عالم به پیش عرش او
همچو خشخاشی درون فرش او
خود چه باشی تو ازین خشخاش هیچ
هیچ گشته ابله و نادان و گیج
❈۳۰❈
او کشد جور و شود آسوده حال
تا بمانی در عذاب لایزال
این معانی را بجوهر گفتهام
درّ اسرارش به مظهر سفتهام
❈۳۱❈
گر بخوانی تو بجان درگوش کن
یا چو جام کوثرش خود نوش کن
ختم کن عطّار مستی تا بکی
نوش کن از خمّ معنی جام می
کامنت ها