عطار:بود شیخی همچو شبلی پارسا حق تعالی داده بود او را صفا
❈۱❈
بود شیخی همچو شبلی پارسا
حق تعالی داده بود او را صفا
در معانی رهنمای اهل دین
او بشهر علم حقّ بودی امین
❈۲❈
نام او بودی نظام الدّین حسن
شد ملقّب با صفا آن مؤتمن
خلق را از لطف خود بنواختی
مال پیش مردمان انداختی
❈۳❈
جمله خلقان را بدی راحت رسان
اندر این معنی نکرده او زیان
هرکه بر خلق خدا شفقت کند
حق تعالی خود برو رحمت کند
❈۴❈
هرکه او یک بنده را دل شاد کرد
حق مر او را در زمان آزاد کرد
خطّ آزادی بسالک میدهند
زآنکه بر خلق خدا خوش مشفقاند
❈۵❈
شفقت آن مرد حق حق آمده
سینهٔ بی نور را صیقل زده
داشت فرزندی عجب او پر غرور
بود از اطوار او بس بیحضور
❈۶❈
گرچه دم زد در حقیقت او مدام
میل خاطر بود او را سوی عام
دایماً با اهل دنیا کار داشت
او چو ایشان جامه و دستار داشت
❈۷❈
شیخ را خاطر از او غمگین شده
زآنکه او بامردم بیدین شده
صبح و شام و گاه و بی گه همرهش
بوده این جمع ددان بر درگهش
❈۸❈
اوطعام نیک دادی جمله را
داشتی صحبت بآنها بر ملا
طعمهاش خوردند و نیشش میزدند
خبث از یاران و خویشش میزدند
❈۹❈
چند بارش گفت شیخ ای بوالحسن
بابدان منشین که داری نور من
عاقبت از صحبت اهل جدل
میشود نور تو با ظلمت بدل
کامنت ها