عطار:بود شبلی را ریاضت در جهان بر طریق اولیای آن زمان
❈۱❈
بود شبلی را ریاضت در جهان
بر طریق اولیای آن زمان
نامه زهد و عبادت داشت او
سنت احمد فرو نگذاشت او
❈۲❈
بود او رادش همه ذکر الاه
بود اندر ملک معنی پیر راه
گاهگاهی مجلسی میداشت او
دانهٔ عرفان بمعنی کاشت او
❈۳❈
خلق بسیاری مرید او شدند
همچو چشمه جانب آن جوشدند
شیخ یک روزی بمجلس رفته بود
او بمردم در سخاوت گفته بود
❈۴❈
اندر آن مجلس یکی قد کرد راست
او ز شیخ راه حق چیزی بخواست
شیخ را در خاطر آمد این نخست
گو بود مرد جوان و تن درست
❈۵❈
آن تواند کسب کردن در جهان
خود سؤالش نیک نبود این زمان
این مذلت را چرا بر خود نهاد
او مگر از گفت خود آمد بیاد
❈۶❈
شیخ با او گفت خود بنشین ز پای
حاجتت را خود روا سازد خدای
چون بخانه رفت شیخ و کرد خواب
دید در خواب اندر آن شب بیحجاب
❈۷❈
یک طبق در پیش او سرپوش داشت
گفت درویشی و آن را گوش داشت
کی تو شیخ دهر این را نوش کن
آنچه پختی نوش و پس خاموش کن
❈۸❈
چونکه سر پوشش از آن سر برگرفت
شیخ از آن حالت چو آتش در گرفت
دید سائل را که مرده در طبق
حیرتش رو داد آخر زین سبق
❈۹❈
گفت با آنکس که این آورده بود
خود مرا کی رغبت این مرده بود
من نخوردم در همه عمر ای امین
لحم مرده از کجا بود این چنین
❈۱۰❈
گفت دی اندر میان مردمان
لحم مرده خوردی و کردی نهان
گفت با خود شیخ دی این مرد را
کرده بودی غیبتی تو در خلا
❈۱۱❈
تا باو لطفی نکردی غیر از این
لقمهٔ تو این زمان باشد چنین
خورد تو این باشد و کرد آنچنان
بوی جنّت خود نیابی در جهان
❈۱۲❈
شیخ از آن هیبت زخود بیزار شد
زین معانی واقف اسرار شد
رفت از خانه برون از بهر او
شد روان هر سو به گرد شهر او
❈۱۳❈
دید او را بر لب دجله حزین
یک دو ترّه پیش او بُد بر زمین
آب میآورد ترّه پیش او
میگرفت آن ترّه را از آب جو
❈۱۴❈
قوت خود کرده ز ترّه در جهان
تا نیابد انفعال از این و آن
شیخ چون استاد پیشش یک دمی
سر برآورد ونگه کردش همی
❈۱۵❈
گفت ای شیخ زمانه توبه کن
غیبت سرگشتگان دیگر مکن
آنچه دی اندیشه کردی بهرما
توبه کن تا خود دهد حقت عطا
❈۱۶❈
بعد ازین تو یقبل التّوبه بدان
عن عباده از کلام حق بخوان
شیخ گفتا توبه کردم این زمان
عفو فرما جرم ما را ای جوان
❈۱۷❈
عفو کرد او جرم را از شیخ دین
خود نیفکند آن سخن را بر زمین
گفت باید خویش را آگاه داشت
در همه دلها بمعنی راه داشت
❈۱۸❈
تو مکن غیبت که یابی محنتی
بلکه در خاطر نیاری غیبتی
ای برادر فکر کار خویش کن
درّ معنی را نثار خویش کن
❈۱۹❈
با همه کس باطن خود نیک دار
غیبت دانا مکن تو اختیار
ای پسر از خفتن و خوردن گذر
تا به جنّت بر تو بگشایند در
❈۲۰❈
تا شوی در باب جنّت راهبر
پی در این معنی به کوی شاه بر
باب جنّت غیر حیدر نیست کس
یا امیر این دم بفریادم برس
❈۲۱❈
زآنکه جنّت را توئی آن باب خیر
میکنی در عالم معنی تو سیر
گر توئی مولای حیدر درجهان
توبه کن از غیبت و عیب کسان
❈۲۲❈
ای برادر تو زغیبت در گذر
تا نبینی در دو عالم صد ضرر
هر که او غیبت کند عطّار را
میخورد لحم ددو مردار را
❈۲۳❈
من سخن از دانش او گفتهام
در چنین راهی نه به او رفتهام
رو تو راه دیگران را پیش گیر
وانگهی شیطان ملعون خویش گیر
❈۲۴❈
گر تو این دم راه شیطانی روی
خود یقین میدان که شیطانی شوی
کامنت ها