عطار:بشنو از گفتار فرزند نبی آنکه از جان بوده پیوند نبی
❈۱❈
بشنو از گفتار فرزند نبی
آنکه از جان بوده پیوند نبی
آن امامی کو بحقّ این راه رفت
از جهان او با دل آگاه رفت
❈۲❈
آن امامی کو چو جدّش پاک بود
کی چو بابش خود ز دشمن باک بود
آن امامی کو زجدّ میراث یافت
علم باطن روی خود از غیر تافت
❈۳❈
آنکه او را من همی دانم امام
غیر مهر او ندانم والسلام
در ولایت معنی اسرار داشت
در هدایت جان هشت و چار داشت
❈۴❈
جعفر صادق امام خاص و عام
مقتدای خلق و معنی کلام
دایم آن سلطان دین در خانه بود
کز درش خلق جهان بیگانه بود
❈۵❈
یک شبی داود دید انوار او
موج میزد بحر دل ز اسرار او
یک شبی داود طائی پیر راه
آستان بوسید و آمد پیش شاه
❈۶❈
کرد او چون بر امام دین سلام
گفت ای در دین احمد بانظام
چون توئی هادی ارباب قبول
باب تو شاه است و جدّ تو رسول
❈۷❈
تو مرا ای بحر عرفان پند ده
بر دلم از پند خودپیوند ده
شاه گفتش ای سلیمان زمین
علم شرعت هست در زیر نگین
❈۸❈
زاهد وقتی ودولت باشدت
خود به پند من چه حاجت باشدت
گفت داودش که ای نور قمر
خواهم از نخل ولایت یک ثمر
❈۹❈
پس امام دین بگفتش این جواب
من همی ترسم در آخر از عذاب
زآنکه فرموده است جدّم مصطفی
آن نبیّ خاص و محبوب خدا
❈۱۰❈
گر تو بی من رهروی در گلخنی
بلکه اندر این نسب دور از منی
اندر این ره خود نسب ناید بکار
طاعت و زهد و ورع داری بیار
❈۱۱❈
اند راین ره جان بباید باختن
خانه در کوی ملامت ساختن
آنچه جدّم گفته است ای پاک دین
بشنو وبرخوان و در معنی ببین
❈۱۲❈
گشت خود داود بس ترسان ازین
تا نباشد حال من فردا چنین
پیش جدّم من نباشم شرمسار
بی عبادت من نبودم برقرار
❈۱۳❈
چون شنید از صادق این زد جامه چاک
اوفتاد از گریه و زاری بخاک
گفت یارب تو همی دانی که من
شرم دارم پیش تو گفتن سخن
❈۱۴❈
آنکه مقصود زمین و آسمان
اصل و فضل او به پیش من عیان
او همی گوید به پیشم عجز خویش
چون نگردم دل فکار و سینه ریش
❈۱۵❈
رفت داود و به خلوت کار کرد
رو بسوی کلبهٔ اسرار کرد
برتراشید از ضمیرش غیر حق
پیش صادق خوانده بود او این سبق
❈۱۶❈
او بگفت صادق حق کار کرد
رو بسوی کلبهٔ اسرار کرد
در بروی خلق عالم بست او
جان ودل در ذکر حق پیوست او
❈۱۷❈
زندگیّش وحدت و عرفان شده
مردگیّش زندگیّ جان شده
او دگر با خلق همراهی نکرد
بوددایم جان او با سوز ودرد
❈۱۸❈
چون درآمد عشق و دروی گرم شد
وز محبّت دل چو مومش نرم شد
نزد صادق یک ره آمد شیخ فرد
صادقش برخوان نعمت خاص کرد
❈۱۹❈
او ز پیش شاه خود نانی گرفت
خود ز یک لقمه از آن جانی گرفت
چون ز پیش صادق آمد او برون
دید ترسائی بغایت ذوفنون
❈۲۰❈
داد از نان شه او را لقمهای
ساخت ترسا هم از آن نان طعمهای
کاندرین لقمه بسی اسرارهاست
واندر این لقمه بسی گفتارها
❈۲۱❈
خود ز دست شیخ ترسا آن گرفت
خورد آن نن و از آننان جان گرفت
خورد از آن لقمه روان معروف شد
او بمعروفی از آن موصوف شد
❈۲۲❈
از عدم چون جانب دنیا شتافت
اووجود خویش را پرنور یافت
شد سوی بازار روزی با شتاب
دید سقّائی که او میداد آب
❈۲۳❈
گفت با خلقان که از بهر خدا
آب من گیرید و نوشید از صفا
نام حق بشنید چون معروف ازو
گشت از آن معروف در دم آب جو
❈۲۴❈
آب نوشید و بدستش جام داد
نام حق را در دل او آرام داد
خلق گفتندش که روزه داشتی
معده را از آب چون انباشتی
❈۲۵❈
گفت از بهر خدا خوردم من آب
تا رسد از روزه و آبم ثواب
من دعا از زحمت خود ساختم
ز آن بصورت روزه را پرداختم
❈۲۶❈
رو ز صورت بگذر و معنی بدان
تا شوی واقف ز اسرار نهان
گر بمعنی میرسی انسان توئی
در حقیقت آیت رحمن توئی
❈۲۷❈
هر که درمعنی بحق واصل نشد
او بکوی عاشقان مقبل نشد
همچو کرخی تو بحق مشغول شو
تو قبول او طلب مقبول شو
❈۲۸❈
تا نگردی روز آخر شرمسار
تو از این کردار خود شرمی بدار
خودنخواهی ماند زنده جاودان
عاقبت باید برون رفت از جهان
❈۲۹❈
تو چه حاصل کردی ای گم کرده راه
همچو پنبه ساختی موی سیاه
مو سفید ایمان ضعیف و دل سیاه
کی شوی تقصیر خود را عذر خواه
❈۳۰❈
گشت اگر عطّار در تقصیر پیر
رحم کن یا رب به تقصیرش مگیر
کامنت ها