عطار:گه شوی دریا و گردی موج زن گه درآئی در میان مرد و زن
❈۱❈
گه شوی دریا و گردی موج زن
گه درآئی در میان مرد و زن
گه گل و گه بلبل بستان شوی
گه می و گه مستی مستان شوی
❈۲❈
گه درآئی همچو احمد سوی غار
گه ببینی در معانی روی یار
گه شوی قاضیّ و مفتی در جهان
گه شوی از دیدهٔ مردم نهان
❈۳❈
گه کنی شرع از کلام خود بیان
گه شوی در عالم معنی عیان
گه تو باشی همنشین خاص و عام
گه تو گوئی از حلال و از حرام
❈۴❈
گه تو با فرعونِ نفْس آیی بجنگ
گه زنی بر عالمی از قهر سنگ
گه کنی با اهل معنی آشتی
گه به جان تخم محبت کاشتی
❈۵❈
گه به عبّاد زمانه عابدی
گه سجود عاشقان را ساجدی
گه درآیی همچو محرم بیش من
گه نشینی پیش تخت ذوالمنن
❈۶❈
گه نقاب ابر اندر رو کشی
گه چو خورشید از رخت یکسو کشی
گه بعیسی همدمی و گه بروح
گه بموسی در عصائی گه بنوح
❈۷❈
گه بریزی هرچه پر کردی به جام
گه دهی اسرار معنی را نظام
گه شعیبی را تو چوپانی کنی
گه سلیمان را تو سلطانی کنی
❈۸❈
گه چو اسکندر طلب کردی ممات
گه چو خضرآیی خوری آب حیات
گه تو با یعقوب باشی نوحه گر
گه ز یوسف میدهی او را خبر
❈۹❈
گه بهار آری و گه آری خزان
گه بیاری میوه ازچوبی عیان
گه ز ابراهیم سرّ خواهی و جان
گه باحمد سرّ او گوئی عیان
❈۱۰❈
گه ثمر تو از شجر آری برون
گه تو سازی آن شجر را سرنگون
گه تو سلطانیّ و گه سلطان نهای
گه تو با جانی و گه با جان نهای
❈۱۱❈
گه شوی یاجوج وقصد جان کنی
گه تو سدّ باشی ودفع آن کنی
گه درآیی در تن و گه در نظر
گه کنی عالم همه زیر و زبر
❈۱۲❈
گه تو گوئی با دد و شیران سخن
گه پرنده گوید از پیران سخن
گه تو با عطّار باشی همنشین
گه تو با عطّار گوئی سرّ دین
❈۱۳❈
گه تو با عطّار باشی در زبان
گه تو با عطّار گوئی این بخوان
گه شوی عطّار و برخود سترپوش
گه بمانی رو و در معنیش کوش
❈۱۴❈
گه جمیع اولیا را رازگو
گه جمیع انبیا را دیده تو
گه بسازی یک وجود از چارچیز
گه نمائی اندر او بسیار چیز
❈۱۵❈
گه تو باران آوری و باد هم
گه کنی ویران و گه آباد هم
گه زآتش گلستان سازی به دهر
گه تو کوهی را روان سازی بدهر
❈۱۶❈
گه تو کشتی سازی و گه بادبان
گه کنی غرقش بدریا یک زمان
گه شوی ملّاح در کشتی تن
گه برون آری ز گاوی تو سخن
❈۱۷❈
گه دهی بر باد صد خرمن گناه
گه بآتش سوزیش همچون گیاه
گه زمین از هیبتت لرزان شود
گه سما از حیرتت لرزان شود
❈۱۸❈
گه درآیی در وجود عاشقان
گه بریزی بر زمین خود خونشان
گه درآری در قفس مرغی چو روح
گه باو بخشی ز معنی صد فتوح
❈۱۹❈
گه شوی در دین احمد راهبر
گه تو با او در دل و گه در نظر
گه درآئی در نظر در پیش ما
گه نیابیمت نشان در هیچ جا
❈۲۰❈
گه جمالت روشنی جان شود
گه وصالت باعث عرفان شود
گه بکوی عاشقان آری تو سیر
گه بمسجد جا کنی و گه به دیر
❈۲۱❈
گه عراق و فارس را کردی تو سیر
گه خراسان را تو کردی ملک خیر
گه بکاشان و بحلّه بودهای
گه بساری گه به بصره بودهای
❈۲۲❈
گه وطن داری توتون و سبزوار
گه بمشهد کردهای جای قرار
گه سمرقندی شدی که در خطا
گه تو عالم را کنی در زیر پا
❈۲۳❈
گه تو پروانه شوی که شمع جان
گه برون آیی و گه باشی نهان
گه نظامی را بیاری در سخن
گه به بسطامی بگوئی من لدن
❈۲۴❈
گه تو محبوب جهان سوزی شوی
گه تو میر روح افروزی شوی
گه تو ماه عالم آرائی شوی
گه تو شاه سرو بالائی شوی
❈۲۵❈
گه به یک عشوه ز عاشق جان بری
گه به یک جلوه ز جان ایمان بری
گه کنی نی را تو گویا در سخن
گه توی اسرار معنی در سخن
❈۲۶❈
گه چو شیر تند برگلگون شوی
گه چو فرهادی جگر پرخون شوی
گه تو محمودی و گه باشی ایاز
گه باو گوئی بمعنی سرّ و راز
❈۲۷❈
گه چو لیلی در دل مجنون شوی
گاه همچون ماه برگردون شوی
گه چو روح اندر بدن آیی بلطف
گاه اندر جان و تن آیی بلطف
❈۲۸❈
گه تو شامی گه تو صبحی گاه روز
گه چو خورشید جهانی گاه سوز
گه ترا بر عرش اعظم تکیه گاه
گه ترا حکمی ز ماهی تا بماه
❈۲۹❈
گه بچشم خوبرویان جا کنی
گاه عاشق را از آن شیدا کنی
گه درآئی همچو روحی در وجود
گه نمازی گه نیازی گه سجود
❈۳۰❈
گه مظفّر باشی و منصور هم
گه تو بیتی باشی و معمور هم
گه تو باشی شاهدی پرنور هم
گه تو باشی ناظر و منظور هم
❈۳۱❈
گه تو قبله گاه کعبه که نماز
گه تو گفته هر زمان با خویش راز
گه میان آتش سوزان روی
گه در این دریای بی پایان روی
❈۳۲❈
گه شوی غوّاص دریای بیان
گه نمائی خود خود بیضاعیان
گه به یک لحظه کنی عالم نگون
گه روان سازی بعالم جوی خون
❈۳۳❈
گه جهان روشن کنی از روی خود
گه سیاهش میکنی از موی خود
گه تو جان آری و گه جان میبری
گه تو شیخی را بصنعان میبری
❈۳۴❈
گه تو پیدا و گهی پنهان شوی
گه میان اولیا سلطان شوی
گه تتو چون عیسی بن مریم میشوی
گاه ابراهیم ادهم میشوی
❈۳۵❈
گه بعین وامق و عذرا شوی
گه چو نجم الدّین ما کبری شوی
گه همی گوئی نظام دین منم
گه فراز عرش علیّین منم
❈۳۶❈
گه تو دین جعفری داری بحقّ
گه تو بر عطّار میخوانی سبق
گه بدوزخ اندر آری خلق را
گه دهی در جنت الفردوس جا
❈۳۷❈
گه کنی دشمن کسی را گاه دوست
حکم حکم تست و فرمان آن تست
گه باحمد راز گوئی در نهان
گه به حیدر کردهای خود را عیان
❈۳۸❈
گه تو بابی شبّر و شبّیررا
گه به عابد دادهای اکسیر را
گه بباقر بودهای در جان چو روح
گه بصادق دادهای علم فتوح
❈۳۹❈
گه بموسی مینمائی تو لقا
گه دهی تو بر رضای او رضا
گه تقی را با نقی ایمان دهی
گه به عسگر معنی قرآن دهی
❈۴۰❈
گه تو مهدی گردی و آیی برون
خلق را باشی بمعنی رهنمون
گه شوی جبریل و عزرائیل هم
گه تو اسرافیل ومیکائیل هم
❈۴۱❈
گه تو پیدا و گهی پنهان شوی
گه میان اولیا سلطان شوی
گه توعالم را کنی پرداد و عدل
گه یقینی را تو آری از دو عدل
❈۴۲❈
گه بخود سازی یکی را آشنا
گه بخوانی سوی خود بیگانه را
گه یکی را زاهد و ترسا کنی
گه یکی را عارف و رعنا کنی
❈۴۳❈
هرچه گویم و آنچه آید در صفت
از تو پیدا میشود در هر صفت
ای ز وصفت لال گشته هر زبان
که بیان سازد که دارد حدّ آن
❈۴۴❈
هرکسی خود آنچه بتوانست گفت
همچنان وصف تو ماند اندر نهفت
هرچه گفتم تو بدان من نیستم
ساکن ویرانهٔ تن نیستم
❈۴۵❈
هست اگر عطّار را گفت نکو
او نگوید دیگری گوید بگو
هرچه گوید آنچه سازد او کند
خود نکو هرچه کند نیکو کند
کامنت ها