عطار:چون بیابی سرّ او را بر ملا خود بمیری در میان این بلا
❈۱❈
چون بیابی سرّ او را بر ملا
خود بمیری در میان این بلا
ای تو از اسلام رفته خود برون
خویشتن را کرده از دنیا زبون
❈۲❈
همچو شیطان عاق گشتی ای دنی
اندر این دنیا تو کمتر از زنی
مرد آن دان کو به دین مصطفا است
پیرویّ شاه میر اولیاست
❈۳❈
مرد آن دان کو براه شاه رفت
زین جهان او با دل آگاه رفت
مرد آن دان کو ز دنیا برگذشت
در دل او میلی از دنیا نگشت
❈۴❈
مرد آن دان کز تولاّ دم زند
وز تبرّا عالمی بر هم زند
مرد آن دان کو درین ره سرنهاد
تاج شاهی بر سر قیصر نهاد
❈۵❈
مرد آن دان کو ز خود آگاه رفت
تا چو عیسی سوی الاّ الله رفت
مرد آن دان کو بحق بینا شود
او ز نطق نور حق گویا شود
❈۶❈
مرد آن دان کو درین ره نور دید
او درون بحر خود منصور دید
مرد آن دان کو به حق واصل شود
این مراتب خود درو حاصل شود
❈۷❈
مرد آنرا دان که او از سرگذشت
از جهان خواجهٔ قنبر گذشت
هرکه او از فکر دنیا دور رفت
همچو موسی در مقام طور رفت
❈۸❈
مرد آن دان کو فنای خویش دید
بعد از آن نور بقای خویش دید
مرد آن دان کز جهان بیزار شد
رو بسوی کوچهٔ عطار شد
❈۹❈
مرد آن دان کو بدین جعفر است
یا چو سلمان بر طریق حیدراست
مرد آن دان کو بمن یکرنگ شد
نه ز دو رنگی بمن در جنگ شد
❈۱۰❈
مرد آن دان کو بدانا شد قرین
یا بجوهر ذات من شد همنشین
مرد آن دان کز جهان بیزار شد
بعد از آن درکوچهٔ اسرار شد
❈۱۱❈
مرد آن دان کو زمروان روی تافت
او بسوی خواجهٔ قنبر شتافت
مرد آن دان کو بدین گویا شود
یا بنور بوذری بینا شود
❈۱۲❈
مرد آن دان کو زند منصوروار
نعرهٔ اسرار نی در پای دار
مرد آن دان کو چو عطار این زمان
سازد او اسرار پنهانی عیان
❈۱۳❈
دین عباسی چو کردند آشکار
خلق بگرفتند اندر وی قرار
من طریق شرع پنهان داشتم
ظاهر خود را چو ایشان داشتم
❈۱۴❈
باطن من برطریق شاه بود
ظاهرم بر دین عباسی نمود
بعد از آنگفتم که ای عطار حیف
کز جهان رفتی تو بی گفتار حیف
❈۱۵❈
گفتم این مظهر که تا اهل یقین
خود بگویندم که ره برده بدین
مؤمنان منکر نباشندی مرا
خود دعا گویند ما را بر ملا
❈۱۶❈
بر من این جمعی زره دانان دین
چون دعا خوانند و گویند آمین
راه حق این است گفتم با تو من
اندر این ره گیر ای مسکین وطن
❈۱۷❈
دو وطن باشد بر اهل کمال
این سخن را گفتهاند ارباب حال
یک وطن عشاق را باشدالاه
خود محقق گیرد اندر وی پناه
❈۱۸❈
یک وطن دیگر به پیش اهل شرع
هست جنت این دو باشد اصل و فرع
گر تو در دین نبی پی بردهای
جانب معبود رو آوردهای
❈۱۹❈
اول از هستی خود بگذشتهای
در طلب با خون دل آغشتهای
در مقام نیستی پی بردهای
خویش را ذاتی عجب نشمردهای
❈۲۰❈
رفته بیرون تو ز پندار و غرور
نیستی از خودستائی بیحضور
گشتهای تو با موحّد همنشین
بر تو گردد کشف اسرار یقین
❈۲۱❈
خود تو باشی مصحف آیات غیب
جلوه گر گردی تودر مرآت غیب
خود میان عاشقان معشوق وار
تو در آیی تا بری صبرو قرار
❈۲۲❈
خوش درآیی در بهشت اولیا
خوش ببینی موسی خود را لقا
چون بمیری تو زخود در این زمان
خوش ببینی منزل خود را عیان
❈۲۳❈
بعد از آن گوئی تو با صدذوق و حال
بیخودانه یا کریم لایزال
کامنت ها