عطار:ای باحمد لحمک لحمی شده ای باحمد دمک دمّی شده
❈۱❈
ای باحمد لحمک لحمی شده
ای باحمد دمک دمّی شده
ای باحمد بوده در هر جا یکی
وی باحمد سر دو و اعضا یکی
❈۲❈
ای باحمد گفته اسرار الاه
وی باحمد داده خاتم صبحگاه
ای باحمد همره و همتاج تو
ای باحمد در شب معراج تو
❈۳❈
در ولایت انبیا را سرشده
بر تمام تمام اولیا سرور شده
ای بشاگردیت فخر جبرئیل
وی ترا مادح شده ربّ جلیل
❈۴❈
ای تو خود مظهر عجایب آمده
ای بهر دو کون غالب آمده
ای بهر دو کون فرمانت روان
ای شده حکمت روان درملک جان
❈۵❈
ای ترا جنّ و پری جویا شده
ای به انسان در زبان گویا شده
ای ترا نشناخته قاضی شهر
خود باو راند شریعت تیغ قهر
❈۶❈
ای ترا نشناخته مفتی ما
عاقبت گیرد ورا نار بلا
ای ترا نشناخته ناپاک زاد
ز آنکه او بوده ز قوم و نسل عاد
❈۷❈
ای ترا نشناخته جز عاشقان
خود ترا نشناخته جز صالحان
ای ترا نشناخته جز مرد حق
غیر این معنی نخواندم من سبق
❈۸❈
ای ترا نشناخته جز حقّ کسی
زآنکه حقّ رفتی و حق گفتی بسی
ای ترا نشناخته جز مصطفی
مصطفی دیده به معراجت لقا
❈۹❈
ای ترا نشناخته جز اهل درد
زآنکه ایشانند خود مردان مرد
ای ترا نشناخته جز اهل راز
زآنکه ایشانند دایم در نیاز
❈۱۰❈
ای ترا نشناخته جز عارفی
یامگر در کوی وحدت واقفی
ای ترا نشناخته جز کاملان
بهر دیدارت ستاده حاملان
❈۱۱❈
ای دو عالم را شده مقصود تو
وی بمعنی عارف معبود تو
ای ربوده هستی منصور را
جام مستی داده او را بر ملا
❈۱۲❈
ای تو کرده یک نظر در چشم او
خود اناالحق گشتهٔ بر اسم او
ای بمکّه کرده در اوّل ظهور
وی بآخر در نجف دریای نور
❈۱۳❈
ای تو در معنی ظهور مصطفی
وی تو در صورت لقای مصطفی
ای دل عطّار از نام تو پر
جان عطّار است از جام تو پر
❈۱۴❈
ای تو گشته واقف دلها بنور
دارم از نور ولایت بس حضور
چون دلم را ساختی سلطان نشین
نور ایمانی بیا در جان نشین
❈۱۵❈
چون مرابرداشتی ای بحر نور
برمدار از من نظر تا نفخ صور
ختم کن عطار این اسرار را
در دلت میدار این انوار را
کامنت ها