عطار:حال خود بشنوز من ای مرد نیک روغن ایمان مریزان تو به دیک
❈۱❈
حال خود بشنوز من ای مرد نیک
روغن ایمان مریزان تو به دیک
چون پدر این پند راتعلیم کرد
اوستادم هم مراتعظیم کرد
❈۲❈
گفت ای نور دو چشم صالحان
وز معارف نقد اسرار زمان
همچو تو فرزند درگیتی نزاد
دشمنانت را سر و تن گو مباد
❈۳❈
ای تو مقصود پدر در سرّ دین
از تو روشن گشته ایمانم یقین
ای تو در ملک دلم روشن شده
در میان باغ جان گلشن شده
❈۴❈
من امام خود زخود بشناختم
و آنگهی دنیا و دین در باختم
دین و دنیایت نیاید هیچ کار
از من این دم این سخن را گوش داد
❈۵❈
گر نباشد آن امامت راهبر
از وجود خویش کی یا بی خبر
رو تو در دین خدا ایمان بیار
تا شود سرّنهانت آشکار
❈۶❈
رو تودر دین محمد رست شو
همچو عطّار از طریق چست شو
هرکه دیدارولی پیدا ندید
تو یقین میدان که او خود را ندید
کامنت ها