عطار:بس سبک مردی گران جان میدوید در بیابانی به درویشی رسید
❈۱❈
بس سبک مردی گران جان میدوید
در بیابانی به درویشی رسید
گفت چون داری تو ای درویش کار
گفت آخر میبپرسی شرم دار
❈۲❈
ماندهام در تنگنای این جهان
تنگ تنگ است این جهانم در زمان
مرد گفتش اینچ گفتی نیست راست
در بیابان فراخت تنگناست
❈۳❈
گفت اگر اینجا نبودی تنگنا
تو کجا افتادیی هرگز به ما
گر ترا صد وعدهٔ خوش میدهند
آن نشان زان سوی آتش میدهند
❈۴❈
آتش تو چیست دنیا درگذر
هم چو شیران کن ازین آتش حذر
چون گذر کردی دل خویش آیدت
پس سرای خوش شدن پیش آیدت
❈۵❈
آتشی در پیش و راهی سخت دور
تن ضعیف و دل اسیر و جان نفور
تو ز جمله فارغ و پرداخته
در میان کاری چنین برساخته
❈۶❈
گر بسی دیدی جهان، جان برفشان
کز جهان نه نام داری نه نشان
گر بسی بینی نه بینی هیچ تو
چند گویم بیش ازین کم پیچ تو
کامنت ها