عطار:ابلهی را میوهٔ دل مرده بود صبر و آرام و قرارش برده بود
❈۱❈
ابلهی را میوهٔ دل مرده بود
صبر و آرام و قرارش برده بود
از پس تابوت میشد سوگوار
بیقراری، وانگهی میگفت زار
❈۲❈
کای جهان نادیدهٔ من چون شدی
هیچ نادیده جهان بیرون شدی
بیدلی چون آن شنید و کار دید
گفت صد باره جهان انگار دید
❈۳❈
گر جهان با خویش خواهی برد تو
هم جهان نادیده خواهی مرد تو
تا که تو نظارهٔ عالم کنی
عمر شد کی درد را مرهم کنی
❈۴❈
تا نپردازی تو از نفس خسیس
در نجاست گم شد این جان نفیس
کامنت ها