عطار:گفت شیخ مهنه را آن پیرزن دلخوشی را هین دعایی ده به من
❈۱❈
گفت شیخ مهنه را آن پیرزن
دلخوشی را هین دعایی ده به من
میکشیدم بیمرادی پیش ازین
مینیارم تاب اکنون بیش ازین
❈۲❈
گر دعای خوش دلی آموزیم
بیشک آن وردی بود هر روزیم
شیخ گفتش مدتی شد روزگار
تا گرفتم من پس زانو حصار
❈۳❈
اینچ میخواهی، بسی بشتافتم
ذرهای نه دیدم و نه یافتم
تا دوا ناید پدید این درد را
خوش دلی کی روی باشد مرد را
کامنت ها