عطار:خورد بر یک جایگه روزی بلال بر تن باریک صد چوب و دوال
❈۱❈
خورد بر یک جایگه روزی بلال
بر تن باریک صد چوب و دوال
خون روان شد زو ز چوب بیعدد
هم چنان میگفت احد میگفت احد
❈۲❈
گر شود در پای خاری ناگهت
حب و بغض کس نماند در رهت
آنک او در دست خاری مبتلاست
زو تصرف در چنان قومی خطاست
❈۳❈
چون چنان بودند ایشان تو چنین
چند خواهی بود حیران تو چنین
از زفافت بت پرستان رستهاند
وز زبان تو صحابه خستهاند
❈۴❈
در فضولی میکنی دیوان سیاه
گوی بردی گر زفان داری نگاه
کامنت ها