عطار:خواجهای کز تخمهٔ اکاف بود قطب عالم بود و پاک اوصاف بود
❈۱❈
خواجهای کز تخمهٔ اکاف بود
قطب عالم بود و پاک اوصاف بود
گفت شب در خواب دیدم ناگهی
بایزید و ترمدی را در رهی
❈۲❈
هر دو دادندم به سبقت سروری
پیش ایشان هر دو، کردم رهبری
بعد از آن تعبیر آن کردم تمام
کز چه کردند آن دو شیخم احترام
❈۳❈
بود تعبیر این که در وقت سحر
بیخودم آهی برآمد از جگر
آه من میرفت تا راهم گشاد
حلقه میزد تا که درگاهم گشاد
❈۴❈
چون پدید آمد مرا آن فتح باب
بی زفان کردند سوی من خطاب
کان همه پیران و آن چندان مرید
خواستند از ما برون از بایزید
❈۵❈
بایزید از جمله مرد مرد خاست
زانک ما را خواست هیچ از ما نخواست
گفت چون بشنودم آن شب این خطاب
گفتم این و آن مرا نبود صواب
❈۶❈
من ز تو چون خواهم و درد تو نه
یا ترا چون خواهم و مرد تو نه
آنچ فرمایی مرا آنست خواست
کار من بر وفق فرمانست راست
❈۷❈
نه کژی نه راستی باشد مرا
من کیم تا خواستی باشد مرا
آنچ فرمایی مرا آن بس بود
بندهای را رفتن به فرمان بس بود
❈۸❈
این سخن آن هر دو شیخ محترم
سبقتم دادند برخود لاجرم
بنده چون پیوسته بر فرمان رود
با خداوندش سخن در جان رود
❈۹❈
بنده نبود آنک از روی گزاف
میزند از بندگی پیوسته لاف
بنده وقت امتحان آید پدید
امتحان کن تا نشان آید پدید
کامنت ها