عطار:هندوان را پادشاهی بود پیر شد مگر در لشگر محمود اسیر
❈۱❈
هندوان را پادشاهی بود پیر
شد مگر در لشگر محمود اسیر
چون بر محمود بردندش سپاه
شد مسلمان عاقبت آن پادشاه
❈۲❈
هم نشان آشنایی یافت او
وز دو عالم هم جدایی یافت او
بعد از آن در خیمهٔ تنها نشست
دل ازو برخاست ، در سودا نشست
❈۳❈
روز و شب در گریه و در سوز بود
روز از شب، شب بتر از روز بود
چون بسی شد نالهای زار او
شد خبر محمود را از کار او
❈۴❈
خواند محمودش به پیش خویش در
گفت صد ملکت دهم زان بیشتر
تو شهی، نوحه مکن بر خویش ازین
چند گریی، نیزمگری بیش ازین
❈۵❈
خسرو هندوش گفت ای پادشاه
من نمیگریم ز بهر ملک و جاه
زان همیگریم که فردا ذوالجلال
در قیامت گر کند از من سؤال
❈۶❈
گوید ای بد عهد مرد بیوفا
کاشته با چون منی تخم جفا
تا نیامد پیش تو محمود باز
با جهانی پر سوار سرفراز
❈۷❈
تو نکردی یاد من، این چون بود
باری از خط وفا بیرون بود
گرد میبایست کردن لشگری
بهر تو، تو خود ز بهر دیگری
❈۸❈
بی سپاهی یاد نامد از منت
دوستت خوانم بگو یادشمنت
تا بکی از من وفا از تو جفا
در وفاداری چنین نبود روا
❈۹❈
گر رسد از حق تعالی این خطاب
چون دهم این بیوفایی راجواب
چون کنم آن خجلت و تشویر را
گریه زانست ای جوان این پیر را
❈۱۰❈
حرف و انصاف وفاداری شنو
درس و دیوان نکوکاری شنو
گر وفاداری تو عزم راه کن
ورنه بنشین دست ازین کوتاه کن
❈۱۱❈
هرچ بیرون شد ز فهرست وفا
نیست در باب جوان مردی روا
کامنت ها