عطار:غازیی از کافری بس سرفراز خواست مهلت تا که بگزارد نماز
❈۱❈
غازیی از کافری بس سرفراز
خواست مهلت تا که بگزارد نماز
چون بشد غازی نماز خویش کرد
بازآمد جنگ هر دم بیش کرد
❈۲❈
بود کافر را نمازی زان خویش
مهل خواست او نیز بیرون شد ز پیش
گوشهای بگزید کافر پاکتر
پس نهاد او سوی بت بر خاک سر
❈۳❈
غازیش چون دید سر بر خاک راه
گفت نصرت یافتم این جایگاه
خواست تا تیغی زند بر وی نهان
هاتفیش آواز داد از آسمان
❈۴❈
کای همه بد عهدی از سر تا بپای
خوش وفا و عهد میآری بجای
او نزد تیغت چو اول داد مهل
تو اگر تیغش زنی جهل است جهل
❈۵❈
ای و او فو العهد برنا خوانده
گشته کژ، بر عهد خودنا مانده
چون نکویی کرد کافر پیش ازین
ناجوامردی مکن تو بیش ازین
❈۶❈
او نکویی کرد و تو بد میکنی
با کسان آن کن که با خود می کنی
بودت از کافر وفا و ایمنی
کو وفاداری ترا، گرمؤمنی
❈۷❈
ای مسلمان، نامسلم آمدی
در وفا از کافری کم آمدی
رتف غازی زین سخن از جای خویش
در عرق گم دید سر تا پای خویش
❈۸❈
کافرش چون دید گریان مانده
تیغش اندر دست، حیران مانده
گفت گریان از چهای بر گفت راست
کین زمان کردند از من بازخواست
❈۹❈
بیوفا گفتند از بهر توم
این چنین گریان من از قهر توم
چون شنید این قصه کافر آشکار
نعرهای زد بعد از آن بگریست زار
❈۱۰❈
گفت جباری که با محبوب خویش
از برای دشمن معیوب خویش
از وفاداری کند چندین عتاب
چون کنم من بیوفایی بیحساب
❈۱۱❈
عرضه کن اسلام تا دین آورم
شرک سوزم، شرع آیین آورم
ای دریغا بر دلم بندی چنین
بیخبر من از خداوندی چنین
❈۱۲❈
بس که با مطلوب خود ای بیطلب
بیوفایی کردهای تو بیادب
لیک صبرم هست تا طاس فلک
جمله در رویت بگوید یک به یک
کامنت ها