عطار:در خراسان بود دولت بر مزید زانک پیدا شد خراسان را عمید
❈۱❈
در خراسان بود دولت بر مزید
زانک پیدا شد خراسان را عمید
صد غلامش بود ترک ماه روی
سرو قامت، سیم ساعد، مشک بوی
❈۲❈
هر یکی در گوش دری شب‌فروز
شب شده در عکس آن در همچو روز
با کلاه شفشه و با طوق زر
سر به سر سیمن برو زرین سپر
❈۳❈
با کمرهای مرصع بر میان
هر یکی را نقره خنگی زیر ران
هرک دیدی روی آن یک لشگری
دل بدادی حالی و جان بر سری
❈۴❈
از قضا دیوانه‌ای بس گرسنه
ژنده‌ای پوشیده سر پا برهنه
دید آن خیل غلامان را ز دور
گفت آن کیستند این خیل حور
❈۵❈
جملهٔ شهرش جوابش داد راست
کین غلامان عمید شهرماست
چون شنید این قصه آن دیوانه زود
اوفتاد اندر سر دیوانه دود
❈۶❈
گفت ای دارندهٔ عرش مجید
بنده پروردن بیاموز از عمید
گر ازو دیوانه‌ای ، گستاخ باش
برگ داری لازم این شاخ باش
❈۷❈
ور نداری برگ این شاخ بلند
پس مکن گستاخی و بر خود مخند
خوش بود گستاخی دیوانگان
خویش می‌سوزند چون پروانگان
❈۸❈
هیچ نتوانند دید آن قوم راه
چه بدو چه نیک جز زان جایگاه
کامنت ها